آخرین مطالب

نقدبر نقد+نقدبرنقدِجناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت سعادت میرقدیم ها یا دانش پیما

نقدبر نقد+نقدبرنقدِجناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت سعادت میرقدیم ها یا دانش پیما

 

 

webnasimemarefat

***نسیم معرفت***


به خدا


نقد بر نقد + نقد بر نقد جناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 


*** نقد بر نقد + نقد بر نقد جناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی

 

 

ابتداء  لازم است که توضیحی کوتاه در باره «نقد بر نقد» ارائه نمایم تا ذهن خوانندگان گرامی در این باب تصویر و تصوّر روشن تری داشته باشد . در تاریخ 21 خرداد 1399 جناب استاد محمد جواد فاضل لنکرانی در پاسخ به «شبهه عدم سرایت ایمان و کفر به حقوق شهروندی» که از سوی استاد سید مصطفی مُحَقِّق داماد مطرح شده بود پاسخ دادند که در شبکه اجتهاد منتشر شد و بعد از مدتی در تاریخ ششم مرداد 1399 جناب آقای دانیال نمازی به دفاع از استاد سید مصطفی محقق داماد به نقد استاد فاضل لنکرانی پاسخ دادند که این نقد نیز در شبکه اجتهاد منعکس گردید . با اشراف مطالعاتی که به مطالب این بزرگواران داشتم به نظرم رسید که شایسته است که بطور مفصل  به نَقدِ نقدِ جناب آقای دانیال نمازی که نقد و نوشتارش مورد حمایت استاد محقق داماد هم قرار گرفته بود بپردازم تا روشنگری در حد لازم انجام گرفته باشد و موارد اشکال ها و خدشه ها به نوشتار آقای نمازی و همفکرانش نیز گوشزد شود تا اهل تحقیق و مطالعه نیز در این باب بهره بیشتری برده باشند . جالب اینکه آقای نمازی در پایان متن انتقادی می گوید که : («در نگارش این یادداشت (نقد خودش) از دروس و مکتوبات استادان گرام آقایان مُحقِّق داماد، سروش مَحَلّاتی، قائینی، نوبهار و جوادی نیز بهره‌ برده‌ام و سپاسگزار آنان هستم. همچنین از دوست و هم‌مباحثه عزیز، آقای علی ولایی متشکرم» ) .  امیدوارم که اینگونه بحث ها که از جهاتی بسیار حائز اهمیّت است از حاشیه های غیر علمی و یا خدای ناکرده تخریبی بدور باشد تا ثمرات خوب و زیبای آن در جامعه و جوامع علمی  جاگیر گردد . اِن شاء الله . لطفا مطالب مطرح شده را با دقت و حوصله تا آخِر مطالعه بفرمایید .

1-جناب آقای دانیال نمازی در نقد به استاد فاضل لنکرانی می گوید : (عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست، بلکه ایمان ، امری قلبی است، «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»سوره تغابُن آیه 4) . به ایشان می گوییم که این نقد شما دارای اشکال است . اشتباه جنابعالی در اینجا این است که می خواهید بگویید که استاد فاضل لنکرانی در نوشتارش ، عمل را جزء منطقی که از ذاتیات شیئ که مربوط به مبحث کلیّات خَمس می باشد دانسته و لذا به ایشان  اشکال می کنید و به قول خودتان پاسخ می دهید که («عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست ، بلکه ایمان ، امری قلبی است») . در حالی که وقتی در بیان استاد فاضل لنکرانی دقت و توجه شود چنین چیزی یعنی جُزئیّت عمل برای ایمان به نحو مُقوِّم فهمیده نمی شود و به فرض اینکه عمل به اَرکان جزء ایمان  هم تلقّی گردد ، مراد از این جزئیّت از نوع جزء مُقوِّمِ شیئ  نیست و قیاس اینجا با مَبحث کلیات خمس و ذات و ذاتیات قیاس مع الفارق و غلط است بلکه جزئیت عرفی و مُسامِحی  مراد است و به عبارت دیگر می خواهد بگوید که ایمان نمی تواند جدای از عمل به ارکان مثل نماز و روزه و ... باشد . علاوه بر این مطلب ، نکته دیگری که باید متذکر شد این است که مُقوِّم بودن چیزی مثل جنس و فصل برای انسان مربوط به ماهیّات و امور ماهُوِیّ است نه امورِ وجودی و حقایق وجودی . در مَباحِث منطقی آمده است که ما می توانیم برای  ماهیّاتی همچون انسان و بَقَر و غَنَم و اِبِل و کَلب و اِرنَب و شجر و حَجر دو جزء ذهنی مثل جنس قریب و بعید و فصل قریب و بعید که از مُقوِّمات ذاتند تصور کنیم  ولی حقایق وجودی مثل ایمان که در قلب مؤمن جای دارد از مفاهیم ماهُوِیّ و معقولات اوّلیّه و از قبیل ماهیّاتی همچون انسان نیست تا  جزءِ مُقوِّمِ ذات برای آن تصور شود و یکی از اشتباهات آقای دانیال نمازی آن است که با ذکر عبارت(«عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست، بلکه ایمان ، امری قلبی است»)  مفاهیم ماهُوِی یا معقولات اوّلیّه را از امور وجودی امتیاز نداده و چیزی مثل ایمان را که امر قلبی و بسیط و از امور وجودی است از جمله ماهیّات فرض کرده لذا اشکال نمود که عمل نمی تواند جزء مقوِّمِ ایمان باشد و گرنه مستلزم تکرار لغو است !!!علاوه بر این اگرچه ایمان امر قلبی باشد که هست ولی بیانگر این نیست که هیچ ارتباطی با عمل نداشته باشد و  آیه «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ . سوره تغابُن آیه 4» نیز به هیچ یک از دلالات سه گانه مطابقی و تضمنی و التزامی به نفی ارتباط ایمان و عمل و نیز اینکه ایمان صِرفاََ یک امر قلبی محض باشد ، دلالت نمی کند .

2-و اما در رابطه با عطف در بحث مذکور نیز  مطلبی ذکر کردید که صحیح نیست . متنی که نوشتید چنین است : ( در بسیاری از آیات تعبیر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آمده و عمل ، عطف بر ایمان شده‌است و این عطف ، مُشعِر به بَینونت است و جُزئیّت عمل به نحو مُقوِّم شئی برای ایمان مستلزم تکرار لغو خواهد بود .)  . این سخن شما نیز ناصواب و نادرست است  .  باید توجه داشت که عطف به حروف مثل واو  یکی از توابع است و عطف دادن چیزی بر چیزی دیگر الزاماََ به معنای مغایرت و بَینونَت و مُباینتِ  مَعطوف و مَعطوف عَلَیه از همه جهات نیست بلکه ماهیّتِ عطف دلالت بر یک نوع اشتراک در حکم و یا در اِعراب و مانند آن ها بین مَعطوف و مَعطوف عَلَیه دارد . عطفِ بینِ دو چیز الزاما به معنای مغایرت صد در صدی بین آن ها نمی تواند باشد . اینکه بگوییم :  (در آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»  عمل ، عطف بر ایمان شده‌است و این عطف، مُشعِر به بَینونت و مغایرت است و جزئیّت عمل به نحو مُقوِّمِ شئ برای ایمان مستلزم تکرار لغو خواهد بود )  صحیح نیست و تکرارِ لَغوی در اینجا وجود ندارد و لازم نمی آید زیرا که عطف اگر چه ممکن است بیانگر نوعی مغایرت فِی الجمله بین مَعطوف و مَعطوف عَلَیه باشد ولی جهات اشتراک به اَنحاء مختلف بین مَعطوف و مَعطوف عَلَیه را نیز می رساند . علاوه براین ، قبلا بیان کردیم که عمل برای ایمان ، جزء مُقوِّم و همانند ذاتیات (جنس و فصل) باب کلّیات خمس نیست تا موجبِ تکرار لَغوی در جمله «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» باشد بلکه در اینجا جزئیت عُرفی و مُسامِحی  مراد است و به عبارت دیگر می خواهد بگوید که ایمان نمی تواند جدای از عمل به ارکان مثل نماز و روزه و ... باشد و بین این دو به نحوی از اَنحاء ربط و ارتباط وجود دارد که بعدا به طور مفصّل بیان خواهیم کرد

3- شما در نوشتارتان آوردید که : (...در ایمان – بر خلاف فِسق – عمل ، جزئیّت و رُکنیّت ندارد.) منظور شما از عبارت «برخلاف فِسق» چیست ؟!  ما از همین جمله «برخلاف فسق» به جنابعالی اشکال نقضی می کنیم و می گوییم که عبارت «برخلاف فسق» که شما آوردید مُشعر به این است که عمل ، می تواند مُقوِّمِ فسق که یک امر قلبی است باشد  در حالی که فسق و ایمان ، هر دو  از امور قلبی هستند . اگر طبق ادّعای شما عمل نمی تواند مقوِّم امر قلبی مثل ایمان باشد پس چرا در باره فسق که امر قلبی است ، عمل می تواند مقوِّم آن باشد ؟!! به چه وجه و دلیلی در این یعنی در فِسق ، عمل جزء مقوِّم می تواند باشد ولی در آن یعنی در ایمان نمی تواند مُقوِّم باشد ؟!!!

4- جناب آقای دانیال نمازی در نقد خود بر استاد فاضل لنکرانی آورده است : (شواهد محکم‌تری از آیات «دیگر» دلالت بر این معنا «افتراق ایمان از عمل صالح» دارد ؛ از جمله: آیه «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا» (۱۲۴ نساء) که ظهور در امکان افتراق ایمان از عمل صالح دارد. به بیان دیگر ایمان به‌عنوان شرط قبولی عمل آمده و روشن است مشروط داخل در شرط نیست و غیر هم می‌باشند.) . به ایشان می گوییم که این سخن و برداشت شما نیز صحیح نیست زیرا که جمله «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» دالّ و بیانگر بر استمرار و استقرار ایمان تا آخرین لحظه از حیات دُنیوی است نه اینکه بیانگر بَینونت و افتراق بین ایمان و عمل صالح باشد و به عبارت دیگر دالّ بر ایمان مُستقرّ است نه  مُستَودَع و موقّتی و عاریه ای و بعلاوه باید توجه داشت که ایمان و عمل صالح مثل کلّی مُشکِّک همچون نور ذو مراتب است و هر کسی به اندازه  و در حدِّ شأن خود از ایمان و عمل صالح می تواند برخوردار باشد . البته اگر فرضا ایمان و عمل را شرط و مشروط بگیریم باید توجه شود که در این صورت  ایمان شرطِ عمل به نحو مطلق نیست یعنی شرط هر عملی نمی باشد و به عبارت دیگر ایمان ، شرط عملِ مطلق نیست بلکه شرطِ عملِ صالح است و نیز باید توجه داشت که ایمان و عمل صالح اگر به صورت شرط و مشروط در نظر گرفته شوند گرچه از نظر مفهومی این دو مغایر هم هستند ولی از نظر واقع و حقیقت خارجی که منشأ آثار است ، عمل صالح می تواند به نوعی ایمان باشد و ایمان نیز می تواند  به نوعی عمل صالح باشد و  «تقریبا» بینشان همانند کلّی طبیعی به نسبت به افرادش ، هُوَهُویّت و این همانی وجود دارد .  زید که فردی از انسان است  معنا و مفهومی غیر از مفهوم انسان دارد . زید یعنی یک وجود جزئی و خاصّ با تشخّصات و خصوصیّات و هَیَئات فردیّه و انسان یعنی موجودی که حیوانیّت و ناطقیّت دارد و مرکّب از جنس و فصل است ولی  این دو یعنی زید و انسان مصداقا و در واقعیت خارجی که منشأ آثار هستند به نوعی یکی هستند . به عبارت دیگر ، زید در خارج از ذهن و در واقعیّت خارجی همان انسان است و انسان هم در خارج همان زید است . همچنین باید توجه نمود که بین ایمان و عمل صالح ، پیوند و روابط مختلفی می تواند وجود داشته باشد که بعدا به آن ها اشاره خواهم کرد . از جمله روابط آن است که  عمل صالحی که برخاسته از ایمان است ، لازم و ملزوم هم هستند نه صِرفا شرط و مشروط تا غیریّت از آن ها فهمیده شود .  بعلاوه  اشتباه شما (آقای دانیال نمازی) این است که مفهوم را با مصداق و واقعیّت و حقیقت خارجی اشتباه گرفتید . توضیحش این است که ایمان و عمل صالح گرچه از نظر معنا و مفهوم مُغایر همند ولی  به حمل شایع و با عنایت به خارج و مصداق خارجی و واقعیّت خارجی که منشأ آثار هستند دو چیز جدای از هم و مغائر از هم نیستند بلکه نوعی از انواع اتحاد از جمله اتحاد صدوری و ایجادی و مانند آن را دارند   . در بحث مشتق در مقدمه سیزدهم (اَلثّالِث عَشَر) در کتاب کفایة الاصول مرحوم آخوند خراسانی در باره اقسام اتحاد چنین آمده است : اَلمُرادُ بِالمُشتَقِ هاهُنا لَیسَ مُطلَقَ المُشتَقّاتِ بَل خُصُوصُ ما یَجرِی مِنها عَلَی الذَّواتِ مِمّا یَکُونُ مَفهُومُهُ مُنتَزَعاََ عَنِ الذّاتِ بِمُلاحَظَةِ اتِّصافِها بِالمَبدَءِ وَ اتِّحادِها مَعَهُ بِنَحوِِ مِنَ الأِتِّحادِ کانَ بِنَحوِ الحُلُولِ اَوِ الأِنتِزاعِ اَوِ الصُّدُورِ وَ الأِیجادِ . در مانَحنُ فِیه و در بحث ما  این مثال که ذکر می کنیم مناسبت دارد : «اَلْإِیمَانُ ، عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ»  . در این جمله ، «اَلْإِیمَانُ»   موضوع و «عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» ، محمول است و بین این موضوع و محمول اگر چه از نظر مفهومی مغایرتی وجود دارد ولی به حمل شایع و با توجه به مصداق و حقیقت خارجی ، بین این دو  ، هُوَهُوِیّت و این همانی و نوعی از اتحاد و انطباق وجود دارد . در واقعیت و حقیقت خارجی که منشأ اثر یا آثار است ، ایمان به نوعی  همان عمل به ارکان و عمل به ارکان نیز همان ایمان است و این ها در مقام خارج و واقعیتِ امر ، مغایرتی با هم ندارند و منطبق بر هم هستند و از نظر  علم منطق  و منطقی ها ، ملاک جَری و حمل آن است که موضوع و محمول  از جهتی (جهت مصداق و واقعیّت خارجی) هُوَهُوِیّت و این همانی و نَحوی از اتحاد داشته باشند و از جهت دیگر یعنی از جهت معنا و مفهوم با هم مغایر باشند زیرا که اگر بین موضوع و محمول هیچ جهت افتراقی (گرچه افتراقِ انتزاعی و یا به نحو اجمال و تفصیل )  و نیز اگر هیچ جهت وحدتی و لو اعتباری ، وجود نداشته باشد ، حمل غلط و لغو خواهد بود . «وَ مِلاکُ الحَملِ وَ الجَریِ ، هُوَ ، اَلهُوَهُوِیَّةُ وَ نَحوُُ مِنَ الأِتِّحادِ مِن وَجهِِ وَ المُغایَرَةِ مِن وَجهِِ آخَرَ» (مقدمه سیزدهم «اَلثّالِث عَشَر» از کتاب کفایةُ الاصول مرحوم آخوند خراسانی) .  پس به فرض که ایمان و عمل ، شرط  و مشروط هم باشند به نحو حملِ شایع و با عنایت به واقعیت و حقیقت خارجی شان که نوعی از اتحاد را دارند مشکلی بوجود نمی آید و بَینُونت و غیریّتی با هم ندارند  ، البته مُسلّم است که از نظر رُتبی ، رتبه ایمان مقدم بر عمل (عمل صالح) است .

5- بین ایمان و عمل صالح ارتباط تنگاتنگی وجود دارد، هر چند که از جهت مفهوم غیر هم هستند و به عبارت دیگر ایمان و عمل به حمل شایع ، یکی هستند اگر چه از نظر مفهومی مختلف و غیر همند  . پس هر عمل صالحی به نوعی از ایمان است و هر ایمانی به حسب درجه اش ، عمل صالحی را در پی دارد . عمل صالح ، نشانگر و بیانگر ایمان است و اگر عملی در کار نباشد کاشف و دالِّ بر این است که ایمان نیز در قلب استقرار ندارد و از نوع ایمان مُستَودَع است نه ایمان مستقرّ و ریشه دار . در آیه 98 از سوره اَنعام ، کلمه (مُسْتَقَر و مُسْتَوْدَع) به معنای ایمان مُستقر و پایدار و ایمان مُستَودَع و غیر پایدار نیز معنا شده است  (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ . و اوست كسى كه شما را از يك نفْس آفريد، پس برخى قرار يافته و به دنيا آمده‌اند «یا برخی دارای ایمان مَستقرّ و استوار و پایدار هستند» و برخى نیز در پُشت پدرها و رَحِم مادرها به امانت گذاشته شده‌اند «یا برخی دارای ایمان غیر مُستقرّ و غیر پایدار می باشند». ما آيات خويش را براى گروهى كه مى‌فهمند به تفصيل بيان كرديم. . سوره اَنعام آیه 98) .  پس در آیات فراوانی که تعبیر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در آن ها آمده است ، این تعبیر ، بیانگر رابطه بین ایمان و عمل صالح است نه مطلق عمل و اشتباه آقای دانیال نمازی آن است که بین مطلق ایمان و مطلق عمل مقایسه نموده است و لذا نتیجه ناصحیحی از آن گرفته است و گفته است که بین ایمان و عمل ، افتراق و غیریّت وجود دارد . اشتباه جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش این است که ایمان را امری مستقلّ و جدای از عمل صالح می داند و می گوید ایمان امری قلبی است . باید توجه داشت که رابطه بین ایمان و عمل ،  به شرط شئ (به شرط عمل صالح) است و نه اقسام سه گانه دیگر یعنی بشرط لا و لابشرط قِسمی و لابشرط مَقسمی . البته قبلا هم متذکر شدیم که عمل به نحو مُطلَق مساوی با ایمان نیست و نیز جزء مُقَوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست بلکه عمل صالحِ هر شخصی مُؤثِّر در ایمان و مراتب ایمانش است . و به عبارت دیگر بین عمل صالح و ایمان رابطه تأثیر و تأثُّر است  و یا اینکه لازم و ملزوم هم  و یا اینکه مکمّل هم هستند . ایمان بدون عمل صالح در واقع ایمان نیست و امکان ندارد که از ایمان ، عملِ جوانحی و جوارحی مثل عمل صالح صادر نشود . پس هر جا ایمان باشد ضرورتا باید اَعمالِ جوانحی و جوارحی متناسب با آن  هم وجود داشته باشد و نیز عمل صالح و اَعمال جوانحی و جوارحی بدون ایمان قابل تحقق نیست . اعمال در یک تقسیم به دو قسم است 1- اعمال جَوارحی مثل خدمت به مردم و ایثار و انفاق و جهاد در راه خدا و مثل نماز و روزه و حج و غیره که همه این ها از طریق اعضاء و جوارحِ انسان انجام می شود . 2- اعمال جَوانحی . اعمال جوانحی و قلبی و باطنی مثل : تفکر - سوء نیت - نیت خیر - کفر و ایمان - نفاق - حُب و بغض - حسادت - کینه و دشمنی و عداوت - شک و تردید - یقین و قطع و جزم  - شک و ظن و خیال و وهم - ترس و اضطراب - اخلاص - بصیرت- هدایت - جهل و نادانی- علم و آگاهی - معرفت و شناخت - عشق و محبت - آرزو - حسرت- امید- بُخل و طمع و حرص و آز و غیره . اگر اشکال شود که بعضی ها مثل منافقین و کفار دارای عمل و کار خوب هستند ، آیا اینها هم دارای ایمان هستند؟!  در جواب می گوییم که چون منافق و کافر ، خُبث سریره دارند و در ایمان و عقیده دچار تردید و کفر هستد لذا عملشان تابع همان ایمان مُذَبذبانه  و کفر باطنی آنهاست و لذا عمل به ظاهر نکوی منافق اگر چه ساختن مسجد و محراب هم باشد ارزشی ندارد و برخاسته از ایمان  و نشانه ایمان نیست ، لذا  عملِ به ظاهر نکوی آنها که شاید حُسن فعلی داشته باشد ولی حُسنِ فاعلی ندارد و بلکه خُبث باطنی دارد نمی تواند عمل صالح باشد و با دقت می توان گفت که خُبث و پلیدی باطنی منافق و کافر حتی اعمال به ظاهر نکوی آنها را فاسد و پلید می نماید  . در آیه 39 از سوره نور در باره اعمال کفار که دل هایشان از نور ایمان خالی است  چنین آمده است :وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ . اعمالِ كسانى كه كافر شدند همچون سرابى است در بيابان هموار كه تشنه، آن را آب مى‌پندارد، تا آن هنگام كه به سراغ آن مى‌آيد آن را چيزى نمى‌يابد، و خدا را نزد خويش مى‌يابد كه حساب او را بى‌كم و كاست  می دهد و خداوند به سرعت به حساب‌ها مى‌رسد .

6- در آیات قرآن کریم ایمان و عمل صالح با هم آمده است و این بیانگر یک نوع ارتباط و رابطه بین ایمان و عمل صالح است نه اینکه در حقیقت و در واقع  غیریتّی با هم داشته باشند . پس  بین ایمان و عمل صالح  پیوندها و رابطه های مختلفی می تواند وجود داشته باشد که برخی از آن ها را در اینجا ذکر می کنیم . البته برخی از این روابط می توانند در هم تداخل کنند و برخی از آن ها نیز مورد قبول ما نیست :  1-  رابطه به نحو تأثیر و تأثُّر متقابل 2-  رابطه به نحو  لازم و ملزوم 3- رابطه از نوع تابع و متبوع 4-  رابطه ازنوع انطباق کلی با فرد که عمل های صالح مصادیق ایمان باشند  5- رابطه از نوع حاکی(عمل صالح) و مَحکی(ایمان) و یا کاشف و مَکشوف 6- رابطه از نوع شرط و مشروط   7- رابطه از نوع علت و معلول و یا سبب و مسبب   8- رابطه از نوع مُتَمِّم  که عمل صالح ، ایمان را کامل می کند و گرنه ایمان بدون عمل ، ناقص و ابتر و دُم بریده است .به فرمایش مولا علی «ع» ایمان مجموعه ای از معرفت قلبی و اقرار به زبان و عمل به ارکان مثل نماز، روزه، حج، زکات و ولایت معصومان «عَلَیهِمُ السَّلامُ»  است . «قالَ عَلِیُُّ «ع» : اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَهٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» . ایمان ، شناخت و معرفت قلبی و اقرار نمودن با زبان و عمل به ارکان است. (نهج البلاغه، حکمت 218). البته کلمه «اَرکان» در این حدیث شریف از نهج البلاغه که ذکر شد به معنای اعضاء و جوارح نیز می تواند باشد و نیز در حدیثی از امام رضا «ع» به نقل از اَباصَلت هِرَوِی از اهل هَرات آمده است که آن حضرت فرمود : اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ لاَ يَكُونُ اَلْإِيمَانُ إِلاَّ هَكَذَا . ایمان عبارت است از باور قلبی و اظهار به زبان و عمل با اعضای بدن .  ایمان جز این نیست . (مَعانِی الأَخبار از مرحوم شیخ صَدوق ، ص 65) 9- رابطه از نوع جزء و کل  10-  رابطه از نوع تابع و متبوع . به این بیان که عمل صالح تابع ایمانِ شخص است  و عمل طالح و ناپسند نیز تابع عقیده نادرست و ناپسند است (گندم از گندم بروید جو زجو)  11- رابطه از نو تجلّی و ظهور . به این معنا که عمل صالح یا اعمال صالحه ، ظهورات و تجلّیّات ایمان قلبی است . 12- رابطه از نوع دالّ و مدلول  13- رابطه از نوع اثر و مُؤثِّر.

یکی  از اشتباهات آقای دانیال نمازی این است که مسئله جزء و کل را در مورد ایمان و عمل مطرح کرده است و می خواهد از این طریق به استاد فاضل لنکرانی اشکال نماید که عمل نمی تواند جزء ایمان باشد . متنی که آقای نمازی آورده چنین است : (اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ .) . از بیانات قبلی ما فهمیده می شود که این سخن نیز ناصحیح است زیرا که رابطه بین ایمان و عمل صالح ،   منحصراََ در جزء و کل بودن  نیست   بلکه می تواند از انواع دیگر مثل رابطه از نوع کلی و فرد باشد و اعمال صالحه مصادیق و ظهورات و تجلّیّات ایمان باشد . ایمان یک امر کلی است و عمل ها ، مصادیق ایمان و یا ظهورات ایمان است و به  عبارت دیگر در اینجا می تواند رابطه حاکی (عمل صالح)  و مَحکی (ایمان) و یا روابط دیگر بر قرار باشد  . چه لزومی دارد که رابطه بین ایمان و عمل را منحصر در جزء و کل نماییم تا بر این اساس اشکال کنیم و بگوییم که : (اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ؟!! ) بعلاوه خود ایشان در متن انتقادی خود به سائر رابطه ها به نوعی اشاره نموده است و به آنچه ما در باره روابط بین ایمان و عمل گفتیم اعتراف کرده و چنین آورده است : (... بلکه عمل اَنحاء مختلفی از ارتباط را -اعمّ از اثر و مُؤثِّر و…- با ایمان می‌تواند داشته‌باشد. ) با توجه به این اعتراف چه لزومی دارد که مسئله جزء و کل را مطرح نماید و آنگاه از این طریق به استاد فاضل لنکرانی اشکال نماید ؟!! .

7-  آقای دانیال نمازی در یادداشت خود عباراتی آورده است که اشکالات عدیده ای دارد و مطالب ذکر شده از ایشان ادّعاهایی بیش نیستند . متنی که ذکر کرده چنین است (« اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ و این دیدگاه، یادآور مسلک تکفیری خوارج و آثار شوم آنها در تاریخ اسلام است. خروج عمل از حقیقت ایمان، به‌معنای بی‌اهمیتی عمل نیست چنانکه مُرجِئَه می‌پنداشتند؛ بلکه عمل اَنحاء مختلفی از ارتباط را -اعمّ از اثر و مُؤثِّر و…- با ایمان می‌تواند داشته‌باشد. باید توجه داشت که هر ارتباطی را که میان ایمان و عمل برقرار نمودیم ، پیکره خارجی عمل ، مُبرِز، مُحرِز و کاشف از حقیقت ایمان نخواهد بود ؛ چرا که روح عمل، نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و آشیانه آن نیز قلب است و خَلق را بدان جا بار نیست همچنین پوشیده نیست که در متون دینی، ایمان، مشترک لفظی است و آنچه مراد ماست حقیقت ایمان است که مَقُول به تشکیک بوده و در راستای اَنحاء ارتباط میان ایمان و عمل که پیشتر گذشت، عمل ، به‌ انضمام روحش ، می‌تواند مُقوِّی و مُضَعِّف ایمان باشد «إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ» -فاطر آیه 10- ... ... ایمان، امری قلبی است و خلق را بدان‌جا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به‌ حسب آن به توزیع حقوق [حقوق شهروندی] پردازد. بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافق‌پروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز به‌سان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است ) .
اوّلاََ در بخشی از عبارتی که آقای دانیال نمازی در اینجا آورده است ، استاد فاضل لنکرانی را متهم به تفکر تکفیری نموده است (اتهام تفکر تکفیری) . عبارت مذکور چنین است : («اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ و این دیدگاه، یادآور مسلک تکفیری خوارج و آثار شوم آنها در تاریخ اسلام است.) . آقای دانیال نمازی مُدّعی است که اگر عمل جزء ایمان باشد همانگونه که استاد فاضل لنکرانی جزء ایمان دانسته است در این صورت با انتفاء و نبود جزء یعنی عمل ، کل یعنی ایمان ، منتفی می شود و این نظر سر از مسلک تکفیری خوارج در می آورد !!  به عبارت دیگر اگر فرد مسلمانی عملی مثل نماز و روزه و مانند آن را که طبق گفته استاد فاضل لنکرانی جزء ایمان است انجام ندهد و این جزء منتفی باشد در این صورت کل یعنی ایمان هم منتفی است و آنگاه نتیجه اش این است که همانند مسلک و تفکر تکفیری خوارج باید گفته شود که چنین شخصی ایمان ندارد و از اهل ایمان خارج شده و کافر گشته است همچنانکه خوارج در صدر اسلام به سبب تفکر تکفیری که داشتند مولا علی «ع»  و پیروان و شیعیان آن حضرت را کافر و خارج از اسلام می دانستند !! . در پاسخ به این ادّعای بی اساس باید گفت که قبلا به طور مفصّل بیان کردیم که در بیان استاد فاضل لنکرانی ادّعای جزئیّتی که مقوِّم شئ باشد وجود ندارد و اگر هم در بیان و تعبیرشان در رابطه با «عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» جزئیّتی مطرح باشد ، جزئیّت عُرفی و مُسامِحی می باشد نه جزئیّت از نوع جزء مُقوِّمِ شیئ که مربوط به مَبحث کلیات خمس و ذات و ذاتیات است و گفتیم که قیاس اینجا که عمل جزء ایمان باشد با مَبحث کلیات خمس و ذات و ذاتیات قیاس مع الفارق و غلط است و چون قیاس جناب آقای دانیال نمازی از اساس نادرست است لذا اتهام تفکر تکفیری هم باطل خواهد بود و چنین نتائج ناروایی بر سخنان استاد فاضل لنکرانی مترتب نیست .

ثانیاََ ایشان باید حقیقت ایمان را بیان کند که اساسا ایمان چیست و دیدگاه جامع در باره چیستی حقیقت ایمان را بیان نماید . ایشان فقط کلی گویی می کند و می گوید «عمل ، کاشف از حقیقت ایمان نیست» !!! در باره ایمان پرسش هایی گوناگونی می تواند مطرح شود که برخی از آن ها را ذکر می نمایم : 1- ایمان چیست و شاخصه های ایمان چه چیزهایی است ؟ 2- آیا ایمان همان باور و عقیده و اعتقاد است ؟ 3- آیا ایمان فقط اعتقاد و باور قلبی است یا اینکه علاوه بر آن نیازمند عمل و یا اعمال صالحه است؟ 4-  آیا ایمان امر اختیاری و امر کسبی است و به عبارت دیگر آیا ایمان قابل کسب است یا اینکه یک اِشراق و نورانیت الهی است که از بدو خلقتِ انسان در او سرشته شده و وجود داشته است و باید با استفاده از این اشراق و نورانیت الهی به تدریج به سعادت و کمال رسید ؟! و به عبارت دیگر آیا  ایمان ، امری فطری و الهی است ؟!! 5- آیا ایمان قلبی کافی است یا نه ؟ و به عبارت دیگر آیا ایمان باید عمل هم همراه داشته باشد  یا اینکه به قول برخی ها «دل باید پاک باشد» و نیازی به عمل نیست؟!!  آیا تحقق ایمان با عنایت به حقیقت ایمان و تعریف و معنای آن ، بدون عمل صالح  ممکن است یا نه؟ به عبارت دیگر آیا حقیقت ایمان بدون عمل صالح می تواند واقعیت داشته باشد و اصلا چنین چیزی از نظر دین و عقل قابل تحقق است؟!! 6- آیا ایمان با معصیت جمع می شود ؟! . پاسخ به همه این پرسش ها و مانند آن ها در اینجا ممکن نیست و به ناچار به طور اشاره مطالبی را ذکر می کنم تا شاید پاسخی برای برخی از این سؤال ها باشد : در آیه 7 از سوره حُجُرات آمده است که خدا ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را زینت دل ها قرار داده است . پس ایمان می تواند یک اِشراق و نورانیت الهی و یا یک امر فطری و الهی باشد . (وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ .و بدانيد كه در ميان شما رسول‌خداست كه شما بايد از او پيروى كنيد و اگر او در بسيارى از امور پيرو شما باشد، قطعاً به سختى ومشقّت خواهيد افتاد، ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داده و در دلهايتان آن را زينت بخشيده است و كفر، فسق و گناه را مورد تنفّر شما قرار داده است. آنها همان رشد يافتگان هستند. سوره حُجُرات آیه 7)  و در دعای عرفه  از امام حسین «عَلَیهِ السَّلامُ» چنین آمده است : یَا مَنْ هَدانِی لِلْإِیمانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُکْرَ الامْتِنانِ . ای کسی که به ایمان هدایتم نمود، پیش از آنکه سپاس نعمت‌هایش را بشناسم و نیز در بخشی دیگر از دعای عرفه آمده است : أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیائِکَ حَتَّیٰ عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ ، وَأَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّیٰ لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ . تویی که انوار (ایمان و معرفت و هدایت) را در قلوب دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و یگانه‌ات دانستند و تویی که بیگانگان را از قلوب عاشقانت راندی تا غیر تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نبردند و نیز در بخش پایانی دعای عرفه چنین آمده است : وَأَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ . و تویی که خود را در هر چیز به من شناساندی، پس تو را در هر چیز نمایان دیدم و تویی نمایان برای هر چیز .  مرحوم علامه طباطبایی در جلد اول المیزان ذیل تفسیر آیه سوم از سوره بقره می فرماید : اَلإيمانُ تَمَكُّنُ الأِعتِقادِ فِي القَلبِ مَأخُوذُُ مِنَ الأَمنِ كَأَنَّ المُؤمِنَ يُعطِي لِما آمَنَ بِهِ [لِمَن آمَنَ بِهِ]  الأمنَ مِنَ الرَّيبِ وَ الشَّكِّ وَ هُوَ آفَةُ الأِعتِقادِ ،  . ايمان ،  قرار گرفتن و جايگير شدنِ اعتقاد و باور در قلب است و ریشه اين كلمه از ماده «اَمن» است . گویا انسانِ مؤمن بواسطه آنچه که به آن ایمان آورده ، دیگران را از شک و تردید که آفت ایمان و اعتقاد است در امان قرار می دهد یا اینکه مؤمن امور اعتقادی خود را از شک و تردید که آفت اعتقاد است در امان می دارد  و با اینکه مؤمن ، کسی را كه بدرستى و راستى و پاكىِ او اعتقادپيدا كرده ، از شک و تردید که آفت ایمان و اعتقاد است می رهاند و در امان نگه می دارد . ضمنا باید توجه داشت که کلمه ایمان با معنای متعالی ای که دارد در باره کفار و مانند آن استعمال نمی شود و صحیح نیست به اینکه بگوییم کفار مثلا به شیطان و یا به فلان چیز ایمان دارند چون ایمان و حقیقت ایمان سبب  آرامش روحی و باطنی است و کفار با  اعتقاد فاسدی که دارند هرگز در دنیا و آخرت به آرامش واقعی روحی و باطنی نخواهند رسید . عقائد فاسد کفار و منافقین در واقع آتش های همراه آنها در دنیا و آخرت است و نیز مرحوم علامه طباطبایی در جلد پانزدهم از  اَلمیزان ذیل تفسیر آیه اول از سوره مُؤمنون می فرماید : (وَالأِیمانُ هُوَ الأِذعانُ وَ التَّصدیقُ بِشَئِِ بِالأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ فَالأِیمانُ بِاللهِ فِی عُرفِ القُرآنِ اَلتَّصدیقُ بِوَحدانِیَّتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ بِما جائَت بِهِ رُسُلُهُ مَعَ الأِتِّباعِ فِی الجُملَةِ وَ لِذا نَجِدُ القُرآنَ کُلَّما ذَکَرَ المُؤمِنینَ بِوَصفِِ جَمیلِِ اَو اَجرِِ جَزیلِِ شَفَّعَ الأِیمانَ بِالعَمَلِ الصّالِحِ کَقَولِهِ : مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‌ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «سوره نَحل آیه 97» ... ... وَ لَیسَ مُجَرَّدُ الأِعتِقادِ بِشَئِِ اِیماناََ بِهِ حَتّی مَعَ  الأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ وَ آثارِهِ فَأِنَّ الأِیمانَ عِلمُُ بِالشَّئِ مَعَ السُّکُونِ وَ الأِطمینانِ اِلَیهِ وَ لا یَنفَکُّ السُّکُونُ اِلَی الشَّئِ مِنَ الأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ لکِنَّ العِلمَ رُبَما یَنفَکُّ مِنَ السُّکُونِ وَ الأِلتِزامِ کَکَثیرِِ مِنَ المُعتادِینَ بِالأَعمالِ الشَّنیعَةِ اَوِ المَضَرَّةِ فَأِنَّهُم یَعتَرِفُونَ بِشَناعَةِ عَمَلِهِم اَو ضَرَرِهِ لکِنَّهُم لایَترُکُونَها مُعتَذِرینَ بِالأِعتِیادِ وَ قَد قالَ تَعالَی : وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ«سوره نَمل آیه 14». وَ الأِیمانُ وَ اِن جازَ اَن یَجتَمِعَ مَعَ العِصیانِ عَن بَعضِ لَوازِمِهِ فِی الجُملَةِ لِصارِفِِ مِنَ الصَّوارِفِ النَّفسانِیَّةِ یَصرِفُ عَنهُ لکِنَّهُ لایَتَخَلَّفُ عَن لِوازِمِهِ بِالجُملَةِ . ایمان به معنای اذعان و باور و اعتقاد و تصدیق به چیزی همراه با التزام به لوازم آن است. پس ایمان به خدا در عُرف و دیدگاه قرآن بمعنای تصدیق به وَحدانیّت و یگانگی او و پیغمبران او و تصدیق به روز قیامت و معاد  و تصدیق به آنچه که  انبیاء و فرستادگان خدا آورده ‏اند می باشد. البته همه این تصدیق ها فِی الجمله باید تا حدّی همراه با اِتِّباع و پیروی و عمل کردن باشد نه اینکه صِرفاََ تصدیق باشد و هیچ عملی و التزامی در کار نباشد  و لذا می بینیم که در قرآن کریم هر جا  که صفات جمیل و نیک مؤمنین را می‏شمارد و یا از پاداش جزیل و فراوان آنها سخن می‏گوید ، در این موارد ، ایمان را قرین عمل صالح می کند . پس صِرف اذعان و اعتقاد به چیزی، ایمان به آن چیز نخواهد بود مگر آنکه همراه با اِلتِزام به لوازم و آثار آن چیز باشد چون ایمان همان علم به شئ است  اما علمی همراه با سکون و اطمینان به سوی آن شئ  . و این چنین سکون و اطمینانی ممکن نیست که مُنفکّ و جدای از التزام به لوازم و آثار آن شئ باشد . البته چه بسا علمی که همراه با سکون و اطمینان و التزام نباشد مانند بسیاری از افرادی که به اَعمال و کارهای شَنیع و زشت و زیانبار عادت دارند و با وجود اینکه به زشتی و قَباحت و زیانبار بودن کارهایشان مُعترِف هستند  و علم به زشتی و پلشتی عاداتشان دارند، ولی در عین حال آن را ترک نمی‏کنند  و برای فرار از واقعیّت امر ، عذر می آورند که به این امور عادت کرده ایم . خداوند متعال در آیه 14 از سوره نمل در باره این دسته افراد که برخلاف علم و اعتقادشان عمل می کنند چنین می فرماید : وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ  و با آن كه در دل به آیات الهی يقين داشتند ولی از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند . ممکن است اشکال شود که افراد با ایمان نیز بر خلاف لوازم ایمان خود عمل می‏کنند ؟ مرحوم علامه در جواب می فرماید  که اگرچه ممکن است که گاهی ایمان با عصیان و گناه جمع شود و در این حال ممکن است به سبب مانعی از موانعِ نفسانی و شیطانی برخی از آثار و لوازم ایمان از بین برود ولی اینگونه نیست که بواسطه عصیان و گناه و موانع نفسانی ، همه آثار و لوازم ایمان نابود گردد . ) . پس مؤمنی که گاهی دچار لغرش و گناه و معصیت می شود باز هم بهره ای از ایمان دارد و از چراغ باقیمانده از ایمان می تواند استفاده کند و خویش را به سعادت و رستگاری برساند مگر اینکه خدای ناکرده کاری کند که همه لوازم و آثار ایمان را از بین ببرد که در این صورت ایمانی باقی نخواهد ماند و ممکن است که مشمول آیه 81 از سوره بقره شود که فرمود : بَلى‌ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ‌ . آرى، هر كس سَیِّئه و کار زشت مرتکب شود  و بر کار ناپسندش اصرار بورزد و گناهانش همه قلب و وجودش را فرا بگیرد در این صورت او و کسانی که چنین می کنند اهل آتش‌اند و هميشه در آن خواهند بود.

ثالِثا حقیقت ایمان با هر معنایی که فِی الجُمله داشته باشد امکان ندارد که ظهور و بروزی در رفتار و گفتار و اَعمال جَوانحی و جَوارحی و در جوارح و اعضا و در محیط خارجی و پیرامونی نداشته باشد . ایمانی که صِرفا در قلب باشد و هیچگونه ظهور و بروزی نداشته باشد اساسا آن ایمان ، ایمان نخواهد بود و صِرف یک ادعا است .  با ادله و شواهد فراوان قرآنی و روایی و وجدانی و تاریخی و غیره می توان اثبات کرد که اعمال انسان ها ناشی از عقائد و باورهای آنها است و عقائد و باورها حتما منشأ آثار باطنی و ظاهری و جَوانحی و جَوارحی و غیره است . 

رابعاََ اینکه شما می گویید : (پیکره خارجی عمل ، مُبرِز، مُحرِز و کاشف از حقیقت ایمان نخواهد بود) یک ادّعای بدون دلیل و سخنی ناصواب و نادرست است .  از باب تشبیه می توان گفت که ایمان همانند اسلام است . در نَهجُ البلاغه فیض الاسلام حکمت 120 است که مولا علی (ع)  فرمودند : «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ یعنی اسلام را آنچنان معنى كنم كه احدى پيش از من به اين صورت معنا نكرده باشد . اسلام همان تسليم بودن «در برابر احکام و دستورات خدا و رسولش است» و تسليم همان باور و باور همان قبول كردن و قبول كردن همان اقرار و اقرار همان ادا نمودن و ادا نمودن همان عمل كردن است .» ‏ اسلام یک مفهوم و یک حقیقت جدای از تسلیم بودن  که عمل خارجی است نیست بلکه اسلام ، تسلیم بودن در برابر فرامین الهی است که مسلمان باید انجام دهد و با انجامِ اعمال و وظائف دینی است که اسلامِ شخصِ مسلمان مُحقَّق می شود . همانگونه که اسلام و مسلمان بودن نمی تواند صِرف یک امر باطنی و قلبی باشد ، ایمان نیز چنین است . البته طبق آیه 14 حُجُرات ، ایمان بالاتر از اسلام ا ست (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ . آن اعراب باديه‌نشين گفتند: ما ايمان آورده‌ايم، به آنان بگو: شما هنوز ايمان نياورده‌ايد، بلكه بگویيد: اسلام آورده‌ايم و هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خداوند ذرّه‌اى از اعمال شما كم نمى‌كند. همانا خداوند آمرزنده مهربان است. . سوره حُجُرات آیه 14) . چگونه عمل صالح نمی تواند مُبرِز و کاشف از ایمان باشد و حال آنکه آیات فراوان قرآن کریم و روایات وارده در باب ایمان ،  اهل ایمان و حقیقت ایمان را با اعمال صالحه و اَعمال جَوانِحی و جَوارِحی مُعرِّفی می کند !! در قرآن کریم در حدود شصت یا هفتاد مورد ، ایمان و عمل صالح قرین هم ذکر شده ­اند . ایمان بیانگر عمل صالح و عمل صالح بیانگر ایمان است . در آیه 22 سوره مُجادله می فرماید : کسانی که به خدا و قیامت ایمان و باور داشته باشند امکان ندارد که با دشمنان و معاندان و مخالفان خدا و پیامبر (ص) دست دوستی بدهند اگر چه آن دشمنان ، پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند . «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ . یعنی : هيچ قومى را نمى‌يابى كه به خدا و قيامت مُؤمن باشند و در عین حال با كسانی که با خدا و رسولش ، مخالفت و دشمنی دارند دوستی برقرار کنند و مهرورزى نمایند حتّى اگر آن دشمنان ، پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند. آنها كسانى هستند كه خداوند، ايمان را در دلهايشان ثابت فرموده و با روحى قُدسی از جانب خويش آنان را تأييد نموده است . سوره مُجادَلَه آیه 22» . در عصر ما هم کسانی که به خدا و پیامبر (ص) و اهل بیت (عَلَیهِمُ السَّلامُ) و قرآن کریم ایمان داشته باشند و حُرّیت و آزادگی حسینی در وجوشان باشد هرگز زیر بار مستکبرین و اَبَرجنایتکاران و قدرت های استکباری نخواهد رفت .  اگر منظور شما از اینکه می گویید «پیکره خارجی عمل ، کاشف از ایمان نیست» ، عمل بدون قید صالح باشد در این صورت سخن شما مغالطه و وارونه جلوه دادن حقیقت مطلب است و شما از اصل مطلب و اصل بحث که رابطه بین ایمان و عمل صالح نه مطلق عمل است خارج شدید . حقیقت مطلب این است که ایمان در تحقق عمل صالح مؤثِّر است و عمل صالح کاشف از حقیقت ایمان است و نیز ایمان هم سوق دهنده است و هم رادع و مانع  . سوق دهنده به سوی اعمال صالحه و نیکو و مانع از کفر و عصیان و اَعمال پلشت و زشت و قبیح می باشد و باید توجه داشت که هیچگاه باور و اعتقاد و ایمان بدون اثر و آثارِ داخلی و خارجی و اَعمال جَوانِحی و جَوارِحی قابل تحقق نیست . وقتی که ایمان و عقیده و باور ، دارای اثر و آثار مختلفه باشد پس باید افراد را بر اساس همان باورها و اعمالشان ارزیابی نمود و اصلا بحث بر سر تفتیش عقائد و نَقب زدن بر قلب و دل دیگران نیست تا آقای دانیال نمازی بگوید («....خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به‌ حسب آن به توزیع حقوق پردازد») !!!  بلکه بحث بر سر موضع گیری در برابر عقائد و اعمال متناسب با آن ها است و در جامعه اسلامی مخصوصا در رابطه با گزینش ها و انتخاب ها و مَشاغِل مهم و مانند آن ها عقلا و منطقاًً  و شرعا و  حتی عُرفا و قانونا باید به عقائد و باورها  و نیّات و اعمال و کردار و رفتار و حتی پیشینه اعمال آنها نیز توجه داشت نه اینکه مثل استاد مُصطفی مُحقِّق داماد ها  درب را به روی همه بگشاییم و بگوییم که  طبق آیه 14 سوره حُجُرات ، دوران تقسیم انسان‌ها به مؤمن و کافر گذشته است  و در برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی بین مُؤمن و کافر نیست  و همه افراد اگر چه مُلحد و کافر و مُرتد و منافق و ضد انقلاب و نظام و ضدِّ ولایت فقیه و ... باشند باید از حقوق شهروندی برخوردار شوند !!! . آنچه که از آیات و روایات و تعالیم انبیاء (ع) و سیره معصومین (ع) مخصوصا سیره پیغمبر اکرم (ص) استفاده می شود آن است که باید در باره ایمان و تقوا و نیّات و عقائد و باورهای دیگران بی توجه نباشیم به این معنا که اگر کسی بخواهد ازدواج کند و یا با شخصی بخواهد رفاقت و مجالست نماید و یا اگر کسی بخواهد مسؤلیتی به فردی یا افرادی بدهد یکی از معیارهای مهم آن است که باید به مسئله ایمان و تقوا و نیّت و باور و اعتقاد او توجه نمود . باید به نحوی از اَنحاء ، عَیار او مشخّص و احراز شود که چقدر صلاحیّت دارد . گاهی نَقب زدن جهت احراز هویّت و ماهیّت و صلاحیّت افراد و گروه ها لازم است مخصوصا در جاهایی که مسائل حیاتی مطرح است و سادگی کردن در آن مسائل سبب خطرات و خسارت های بزرگ و جبران ناپذیر برای جامعه مسلمین و نظام اسلامی و جمهوری اسلامی است . طبق آیات و روایات وارده ، یکی از سنّت های خدشه ناپذیر الهی آن است که خداوند متعال بندگانش را به شکل های مختلف در معرض امتحان قرار می دهد و خداوند متعال هم نَقبی به دل ها می زند تا عیار و هُوِیّت واقعی آنها آشکار شود و اگر امتحان و آزمایشی نبود ، سَره از ناسَره و زیبا از زشت و صالح از طالح مشخص نمی شد . گاهی گرگ در لباس چوبان است و قصد ضربه زدن دارد . باید هوشیار بود تا به گرگ ها میدان داده نشود !!! طبق آموزه های وَحیانی و قرآنی مسلمانان باید به گونه ای هوشیار باشند که حتی نیّت خوانی کنند و ضمیر و باطن و قلب دشمنان و کفار و مستکبرین  و عوامل داخلی و خارجی را بررسی نمایند و به اصطلاح نقبی به دل های نحسشان بزنند تا فریب ظاهرشان را نخورند .  در آیه 118 از سوره آل عِمران (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ‌ «آل عِمران آیه 118» اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از غير خودتان همراز نگيريد . آنان در تباهى شما كوتاهى نمى‌كنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا كينه و دشمنى شان از گفتار و سخنانی که از دهانشان خارج می شود پيداست و آن دشمنی و عداوتی که در دل هایشان پنهان است ، بزرگتر است. به تحقيق ما آياتِ روشنگر و افشاگرِ توطئه‌هاى دشمنان اسلام و دین را براى شما بيان كرديم اگر تعقّل كنيد.) . امروزه در همه دنیا اینطور نیست که هر کسی از راه برسد به او کار و مسؤلیت بدهند و به بهانه «حقوق شهروندی»  بدون هیچ ضوابطی هر کسی را به مَسند امور بنشانند !!!  بلکه در باره نیت و اندیشه او و  پیشینه فکری و اعتقادی و سیاسی و نوشتار ها و کارها و مواضع او و غیره تحقیق می کنند ! جناب آقای دانیال نمازی ادعا می کند که سنجس حقوق بر اساس ایمان و تقوی ، منافق پروری است و عبارتی که در متن انتقادی خود آورده چنین است : ( بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافق‌پروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز به‌سان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است ) . ما به ایشان می گوییم که اولا بیان کنید که منظور اصلی از این حقوق چیست ؟!!! و ثانیا اگر مراد از حقوق در اینجا «حقوق شهروندی مَلعبه ای» باشد که قابل پذیرش نیست و اگر منظور حقوق شهروندی ای باشد که افراد بخواهند شرعا و قانوناََ وارد مشاغل اجتماعی و حکومتی و ادارات شوند باید توجه شود که در این باره معیارها و ضوابطی وجود دارد که از جمله آن ها داشتن ایمان و تقوا و نیت پاک و تعهد و التزام قلبی و عملی به نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است و این ضوابط جای اشکال و شُبهه نیست و نه تنها منافق پروری نیست بلکه منافق زُدایی و مانند آن است و  مُحاسبه و حساب رسی سخت تر از آنها (منافقین و نفاق پیشگان) به عهده خداوند متعال است !!! . متأسفانه در کشور ما  شعار «حقوق شهروندی» مَلعبه ای برای عده ای خاصّ شده است که می خواهند از این راه بستری برای افراد معلوم الحال و منحرف و نفوذی فراهم نمایند تا به اهداف و مطامع  مختلف حزبی و گروهی خود و نیز اجانب برسند . متأسفانه برخی از افرادِ ظاهر الصلاح و به ظاهر بزرگوار نیز از روی  سادگی و غفلت و جهل دامن به این مسئله می زنند و فریاد «حقوق شهروندی» سر می دهند و مع الاسف پُلی برای مطامع پست دیگران می شوند!!! . اسلام و قرآن کریم و اهل بیت «علیهم السلام» به بهترین وجه حقوق انسان ها و حتی غیر انسان ها را برای ما ترسیم فرموده است و رساله حقوق حضرت امام سجاد «ع» بهترین سند گویا در این باره است . در جامعه اسلامی و انسانی کسی حق ندارد حق یا حقوق کسی را پامال کند و هر کسی که حقی داشته باشد باید شرعا و عقلا و منطقا و قانونا به حقّش رسیدگی شود . اگر مراد از «حقوق شهروندی» همین مسئله باشد که ذکر شد باید گفت که این چیز تازه ای نیست که آقایان آن را عَلَم و یا پیراهن عُثمان می کنند !!! .

خامِساََ:  اینکه می گوید : (روح عمل، نیّت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و آشیانه آن نیز قلب است و خَلق را بدان جا بار نیست) ، این سخن نیز از جهتی ناصواب است زیرا اگر چه طبق روایت معروف نَبَوی «ص» عمل به واسطه نیت انجام می گیرد و نیّت هم به قول شما ، آشیانه اش قلب است ولی باید توجه داشت که نیّت نیکو ، تابع  اندیشه نیکو و ایمان است  و نیّت پلید ، تابع اندیشه بد و اعتقاد و باور فاسد است . همانگونه که ایمان و اندیشه نیکو در اَعمال جَوانِحی و جوارحی تأثیر گذار است و از این طریق ظهور و بروز دارد و ما می توانیم از این راه به ایمان و اندیشه پاک افراد پی ببریم  ، نیّت انسان ها هم اینچنین است و ما از طریق آثارِ جوانحی و جوارحی به نیّات خیر و شرِّ افراد دسترسی پیدا می کنیم . اینگونه نیست که به هیچ وجه نتوان به نیّت افراد دسترسی پیدا کرد . به عبارت دیگر در اینجا تقریباََ قیاس مساوات جاری است به این بیان که طبق حدیث «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» ، عمل تابع نیّت است و می دانیم که نیّت هم تابع ایمان و یا عقیده است پس عمل نیز تابع ایمان و عقیده است . مثال  برای قیاس مساوات : انسان از نطفه است و نطفه هم فرضا از عناصر اربعه (آب و خاک و هوا و آتش) است پس انسان نیز از عناصر است . پس همانگونه که به واسطه آثار جوانحی و جوارحی می توان  ایمان و عقیده افراد را فهیمید همچنین از طریق اعمال می توان به نیت اشخاص آگاهی پیدا نمود و از ظاهر این حدیث نَبَوی بخوبی می توان فهمید که بین نیت و عمل و بین ایمان و عمل ارتباط و رابطه وجود دارد و منفکّ از هم نیستند .

سادِساََ: اینکه گفته شده است که :ایمان، مشترک لفظی است ، سخن درستی نیست زیرا که این مطلب در واقع خلط مصداق با مفهوم است . مفهوم و معنای ایمان یک امر کلی است که عبارت است از اعتقاد و باور عقلی و علمی و قلبی و دینی و اذعان و تصدیق  به چیزی است که همراه با التزام باشد و  این باور نیز مصادیق گوناگونی دارد مثل مفهوم کلی «وجود» که مصادیق فراوان از مادیات تا مجردات تا وجود محض حقتعالی دارد .  پس آقای  دانیال نمازی مفهوم را با مصداق اشتباه گرفته است لذا ادعا کرده است که ایمان ، مشترک لفظی است !!!  بحث اشتراک لفظی و معنوی مربوط به مفاهیم است  و اما حقیقتِ ایمان قلبی ، یک امر وجودی است که اشتراک لفظی و معنوی در آن معنا ندارد !!  در فلسفه نیز وقتی که بحث از اشتراک لفظی و معنوی وجود می شود ، این بحث در واقع مربوط به مفهوم لفظ وجود است و گرنه حقیقت وجود که ذو مراتب است دارای اشتراک لفظی و معنوی نیست!!  

8- جناب آقای دانیال نمازی جهت تأیید مطلب خود مبنی بر اینکه «ایمان امر قلبی و جدای از عمل است» به کلام دو شخصیّت بزرگوار استناد کرده که یکی از آنها مرحوم مُحقِّق اصفهانی و دیگری مرحوم علامه طباطبایی است . ابتدا کلام محقق اصفهانی را بدینگونه آورده است : (اَلأِیمانُ المُوجِبُ لِلخُلُودِ فِی النَّعیمِ وَ الکُفرُ المُوجِبِ لِلخُلُودِ فِی الجَحیمِ هَیئَةُُ راسِخَةُُ فِی النَّفسِ إِمّا نُورانِیَّةُُ أَو ظُلمانِیَّةُُ، وَ قَد وَرَدَ التَّعبیرُ عَنهُما بِالنُّورِ وَ الظُّلمَةِ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ وَ الکَلِماتِ کَما وَرَدَ التَّصریحُ بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ ، فَکَذا ما یُقابِلُهُ وَ هُوَ الکُفرُ ، وَ إِلّا فَلا یُقابَلُ بَینَ فِعلِ القَلبِ وَ فِعلِ اللِّسانِ . وَ المُحَقَّقُ عِندَ أَهلِ التَّحقیقِ أَنَّ هذَا الأَمرَ القَلبِیَّ هُوَ المُعَبَّرُ عَنهُ بِالعِلم‏ِ وَ المَعرِفَةِ وَ الأِعتِقادِ وَ التَّصدیقِ لِما مَرَّ مِن أَنَّ الأِرتِباطَ بِالرَّبطِ العِلمِیِّ یُصَحِّحُ صِدقَ عَقدِ القَلبِ عَلَیهِ ، وَ لِذا شاعَ التَّعبیرُ عَنِ العِلمِ بِالأِعتِقادِ وَ کَذا قَد عَرَفتَ أَنَّ مُقَوِّمَ العِلمِ الحَقیقِیِّ هُوَ التَّصدیقُ الجِدِّیُّ القَلبِیُّ . «نِهایَةُ الدِّرایَةِ فِی شَرحِ الکِفایَةِ، ج‏۳، ص: ۴۰۵-۴۰۴» ) . اشکال ما به آقای دانیال نمازی این است که اینکه در کلام محقق اصفهانی آمده است که : بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ ، یعنی طبق آیات و روایات وارده ایمان یک امر قلبی است ،  این سخن ایشان نفی آثار از ایمان نمی کند و به اصطلاح ، اثبات شئ نفی ما عدا نمی کند . ما هم  قبول داریم که ایمان امر قلبی است ولی منظور از این سخن محقق اصفهانی این نیست که ایمان هیچ اثر خارجی نداشته باشد و صِرفاََ یک امر قلبی باشد و  ادعای اینکه ایمان فقط یک امر قلبی باشد و لاغیر ادعایی بدون دلیل است وَ دُونَ اِثباتِهِ خَرطُ القَتادِ !!  اشتباه آقای نمازی آن است که می خواهد از کلام مُحقِّق اصفهانی استفاده کند که ایمان فقط و فقط یک امر قلبی است !!! آری اگر محقق اصفهانی کلمه «فقط» را بعد از «أَمرُُ قَلبِیُُّ» می آورد و عبارتش را اینگونه ذکر می کرد که : «بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ «فَقَط» فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ» ایمان،   مُنحصراََ و فقط  ، امر قلبی است ،  در این صورت حق با دانیال نمازی بود ولی چنین نیست و نخواهد بود . و نیز عبارت محقق اصفهانی که فرمود : (اَلأِیمانُ المُوجِبُ لِلخُلُودِ فِی النَّعیمِ وَ الکُفرُ المُوجِبِ لِلخُلُودِ فِی الجَحیمِ هَیئَةُُ راسِخَةُُ فِی النَّفسِ .... ) اشاره به یک بحث مبنایی در باب ایمان است مبنی بر اینکه آیا ایمان صِرف اعتقاد و اذعان و علم و معرفت و یقین است یا اینکه علاوه بر آن ها نیازمند عَقدُالقلب و التزامِ قلبی به لوازم و آثار ایمان نیز می باشد که منتهی به التزام عملی است ؟ مرحوم محقق اصفهانی آنگونه که در نِهایَةُ الدِّرایَةِ فِی شَرحِ الکِفایَةِ جلد سوم   آمده است  ایمان را چنین تعریف می کند که ایمان همان اعتقاد و یقین و علم  است و عقدالقلب و التزام قلبی جدای از علم و اعتقاد و یقین نیست و آنگاه می گوید : ایمانی که موجب خلود در نعیم و بهشت و نیز کفری که سبب خلود در شقاوت و جحیم می شود همان هیئت و حالت راسخه و جاگرفته در نفس و جان آدمی است . ولی همانطور که قبلا متذکر شدیم مرحوم علامه طباطبایی در جلد پانزدهم از  اَلمیزان ذیل تفسیر آیه اول از سوره مُؤمنون  در رابطه با ایمان می فرماید که  در ایمان علاوه بر اعتقاد و اذعان و علم  و معرفت و یقین و تصدیق به شئ ، عقدالقلب و التزام قلبی به لوازم و آثار ایمان که مرتبط با التزام عملی است نیز لازم می باشد . عبارت ایشان چنین است : (وَالأِیمانُ هُوَ الأِذعانُ وَ التَّصدیقُ بِشَئِِ بِالأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ فَالأِیمانُ بِاللهِ فِی عُرفِ القُرآنِ اَلتَّصدیقُ بِوَحدانِیَّتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ بِما جائَت بِهِ رُسُلُهُ مَعَ الأِتِّباعِ فِی الجُملَةِ وَ لِذا نَجِدُ القُرآنَ کُلَّما ذَکَرَ المُؤمِنینَ بِوَصفِِ جَمیلِِ اَو اَجرِِ جَزیلِِ شَفَّعَ الأِیمانَ بِالعَمَلِ الصّالِحِ کَقَولِهِ : مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‌ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «سوره نَحل آیه 97» ... ... وَ لَیسَ مُجَرَّدُ الأِعتِقادِ بِشَئِِ اِیماناََ بِهِ حَتّی مَعَ  الأِلتِزامِ بِلَوازِمِهِ وَ آثارِهِ . ایمان به معنای اذعان و باور و اعتقاد و تصدیق به چیزی همراه با التزام به لوازم آن است. پس ایمان به خدا در عُرف و دیدگاه قرآن بمعنای تصدیق به وَحدانیّت و یگانگی او و پیغمبران او و تصدیق به روز قیامت و معاد  و تصدیق به آنچه که  انبیاء و فرستادگان خدا آورده ‏اند می باشد. البته همه این تصدیق ها فِی الجمله باید تا حدّی همراه با اِتِّباع و پیروی و عمل کردن باشد نه اینکه صِرفاََ تصدیق باشد و هیچ عملی و التزامی در کار نباشد و لذا می بینیم که در قرآن کریم هر جا  که صفات جمیل و نیک مؤمنین را می‏شمارد و یا از پاداش جزیل و فراوان آنها سخن می‏گوید ، در این موارد ، ایمان را قرین عمل صالح می کند . پس صِرف اذعان و اعتقاد به چیزی، ایمان به آن چیز نخواهد بود مگر آنکه همراه با اِلتِزام به لوازم و آثار آن چیز باشد . خداوند متعال در آیه 14 از سوره نمل در باره افرادی که برخلاف علم و اعتقاد و یقینشان عمل می کنند چنین می فرماید : وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ  و با آن كه در دل به آیات الهی يقين داشتند ولی از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند . پس صِرف معرفت و علم و یقین به چیزی نمی تواند ایمان باشد و لذا فرمایش محقق اصفهانی نیز از جهاتی دارای اشکال است !  به علاوه هیئت راسخه در نفس و جان آدمی  بی ارتباط با اعمال و رفتار جوانحی و جوارحی نیست . کسی که پیوسته دروغ می گوید و یا غیبت می کند و یا مدام تهمت و افترا به دیگران می زند به تدریج هیئت و حالت شقاوت و ظلمت در جانش شکل می گیرد و سپس راسخ در نفس و وجودش می شود پس کفر و ایمان ارتباط مستقیم با اعمال و رفتار آدمی دارد .

و اما تأییدی که آقای دانیال نمازی از مرحوم  علامه طباطبایی جهت ادّعایش مبنی بر اینکه «ایمان امر قلبی و جدای از عمل است» آورده است چنین می باشد که علامه می فرماید :  (فَمُجَرَّدُ العِلمِ بِالشَّی‏ءِ وَ الجَزمِ بِکَونِهِ حَقّاََ لا یَکفِی فِی حُصُولِ الإِیمانِ وَ اتِّصافِ مَن حَصَلَ لَهُ بِهِ، بَل لابُدَّ مِنَ الأِلتِزامِ بِمُقتَضاهُ وَ عَقدِ القَلبِ عَلَى «مُؤَدّاهُ»‏… وَ مِن هُنا یَظهَرُ أَیضاََ بُطلانُ ما قِیلَ : إِنَّ الإیمانَ هُوَ العَمَلُ ، وَ ذلِکَ لِأَنَّ العَمَلَ یُجامِعُ النِّفاقَ فَالمُنافِقُ لَهُ عَمَلُُ وَ رُبَما کانَ مِمَّن ظَهَرَ لَهُ الحَقُّ ظُهُوراََ عِلمِیّاََ وَ لا إِیمانَ لَهُ عَلَى أَیِّ حالِِ .  «اَلمیزانُ فِی تَفسیرِالقُرآنِ، ج‏۱۸، ص۲۵۹»)  . در پاسخ به این مسئله مذکور می گوییم که این سخنِ مرحوم علامه طباطبایی که فرمود : «وَ مِن هُنا یَظهَرُ أَیضاََ بُطلانُ ما قِیلَ : إِنَّ الإیمانَ هُوَ العَمَلُ» جای اشکال ندارد و صحیح است زیرا  همانگونه که قبلا هم گفتیم واضح است که ایمان ، مطلق عمل نیست بلکه ایمان متلازم با «عمل صالح» است نه هر عملی و اشتباه جناب آقای دانیال نمازی آن است که ایمان را با مطلق عمل می سنجد و بعد نتیجه نادرست از آن می گیرد و می گوید که ایمان با عمل مغایرت دارد!!  . باید توجه داشت که ایمان با «مطلق عمل» مثل عمل منافق که از روی خُبثِ باطن و نفاق و عدم ایمان انجام می دهد  و نیز مثل عمل منافقینی که مسجد ضرار ساختند ، مغایرت و غیریّت دارد  ولی با «عمل صالح» مغایرت ندارد و چه بسا همانگونه که در اوئل مَباحِث متذکر شدم ، ایمان و عمل صالح به حمل شایع و به اعتبار واقعیّت خارجی که منشأ اثر و آثار است با هم نوعی از اشتراک و اتحاد را دارند و منطبق بر هم باشند. پس هر عملی بیانگر ایمان نیست کَما هُوَ واضِحُُ .  اینکه علامه طباطبایی فرمود : «... بَل لابُدَّ مِنَ الأِلتِزامِ بِمُقتَضاهُ وَ عَقدِ القَلبِ عَلَى «مُؤَدّاهُ» این سخن و فرمایششان مؤیّد گفتار ما است که ایمان نمی تواند صِرفا یک امر قلبی باشد  به این بیان که ایشان می فرماید صِرف علم به شئ و جزم و قطع و یقین به اینکه آن شئی ، حق است ، در حصول و تحقق ایمان کفایت نمی کند بلکه عَقدُالقلب و التزام قلبی به مُقتضا و مُؤدّا و آثار و لوازم آن نیز لازم است . از آقای دانیال نمازی می پرسم که مراد از مُقتضا و مُؤدّا در اینجا چیست؟  التزام قلبی به مقتضا و مؤدّا چه معنایی دارد؟  منظور علامه طباطبایی این است که اگر کسی یقین و قطع به حق بودن چیزی پیدا نمود ، این کافی نیست که ایمان هم دارد بلکه در صورتی ایمان برای چنین شخصی مُحقَّق می شود که به مُقتضا و مُؤدّای حق بودن چیزی هم ملتزم باشد و آیا چنین چیزی بدون توجه به آثار واقعی و حقیقی ایمان در اَعمال جوانِحی و جوارِحی قابل تحقق است ؟!!! پس سخن علامه در اینجا به خوبی می رساند که ایمان ، فقط و صِرفاََ  یک امر قلبیِ محض و صِرف نیست آنگونه که پنداشته شده است !!! 

9- آقای دانیال نمازی باز هم خلط مبحث کرده است و بحث های اخلاقی و انسانی را با مَباحِث مُهمّه سیاسی و گزینش ها و انتخاب های مهم و حساس خلط کرده  و برداشت های نادرست کرده است . ایشان در پاسخ به سؤالی که استاد فاضل لنکرانی در متن انتقادی خود در باره ایمان و کفر و حقوق شهروندی مطرح کرده چنین ذکر می کند : (ایمان، امری قلبی است و خلق را بدان‌جا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به‌ حسب آن به توزیع حقوق [حقوق شهروندی] پردازد . بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافق‌پروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز به‌سان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است، چنانکه علامه طباطبائی می‌فرماید: قال تعالى: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ . حُجُرات آیه13» وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ لِأَنَّهُ إِن کانَ أَمراََ دُنیَوِیّاً فَلا مَزِیَّةَ لِأَمرِِ دُنیَوِیِِّ ، وَ لا قَدرَ إِلّا لِلدِّینِ ، وَ إِنَ کانَ أَمراً اُخرَوِیّاً فَأَمرُهُ إِلَى اللهِ سُبحانَهُ ، وَ عَلَى الجُملَةِ لا یَبقَى لِلإِنسانِ المُتَلَبِّسِ بِهذِهِ النِّعمَةِ أَعنِی اَلمِلکَ فِی نَظَرِ رَجُلِِ مُسلِمِِ إِلّا تَحَمُّلُ الجُهدِ وَ مَشَقَّةُ التَّقَلُّد ِ وَ الأَعباءِ  . نَعَم لهُ عِندَ رَبِّهِ عَظیمُ الأَجرِ وَ مَزیدُ الثَّوابِ أِن لازَمَ صِراطَ العدلِ وَ التَّقوَى. (المیزان، ج۳، ص158 قسمت بحث علمی در باره مُلک و سلطنت) لکِنَّ المُجتَمَعَ الإِسلامِیَِّ مُجتَمَعُُ مُتَشابِهُ الأَجزاءِ لاتَقَدُّمَ فِیها لِلبَعضِ عَلَى البَعضِ وَ لا تَفاضُلَ وَ لا تَفاخُرَ وَ لا کَرامَةَ وَ إِنَّمَا التَّفاوُتَ الَّذِی تَستَدعِیهِ القَریحَةُ الإِنسانِیَّةُِ وَ لا تَسکُتُ عَنهُ إِنَّما هُوَ فِی التَّقوَى وَ أَمرُهُ إِلَى اللهِ سُبحانَهُ لا إِلَى النّاسِ قالَ تَعالَى: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» (همان، ج۴، ص۱۲۴) .  کس نمی‌داند در این بحر عمیق  – سنگریزه قرب دارد یا عقیق) .

در پاسخ به برداشت های ناصواب آقای دانیال نمازی به ایشان می گوییم که :

اولا در باره ادعای ایشان مبنی بر اینکه ایمان فقط امر قلبی است و منحصر در قلب می باشد و نیت نیز که روح اعمال است همانند ایمان امر قلبی است قبلا در شماره 7 به بطور تفصیلی و گویا و روشن جوابش را داده ایم و نیازی به تکرار نیست

و ثانیاََ منظور علامه طباطبایی از این عبارات زیبا و مُتعالی « وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ» آن است که انسان ها  اگر چه فضل و کمالشان به تقوی و مانند آن است ولی نباید مخصوصا در مُجتَمع و جامعه اسلامی بواسطه آن بر دیگران فخرفروشی و احساس و یا خدای ناکرده اظهار برتری نمایند و هر کسی هم که اهل تقوی باشد حساب و کتابش با خداوند متعال است . پس  « وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ» معنایش این است که هیچ کسی در رابطه با هیچ چیزی (تقوی-معنویت - علم-مُلک- مِلک- مقام-ثروت -جمال - مال- فرزند -....) حق ندارد بر دیگران فخرفروشی کند . اینکه چه کسی مقرب تر است خود خدا می داند و بس و کسی حق ندارد که خودش را مقرّب تر حساب نماید و آن شعر هم به این تناسب معنا پیدا می کند که شاعر گفته است :  کس نمی‌داند در این بحر عمیق  – سنگریزه قُرب دارد یا عقیق .  از آقای دانیال نمازی و همفکرانش سؤال می کنم که خدا و پیغمبری و از روی وجدان و انصاف و عقل و درایت جواب دهند که آیا منظور علامه طباطبایی از این عبارات ذکر شده این است که در جامعه اسلامی هر کسی به هر عقیده و نیتی که داشته باشد اگر چه شرابخوار و مُعلِن به فسق و فجور باشد  و یا اگر چه منافق و برانداز نظام باشد و یا همدست و همفکر اجانب و دشمنان قسم خورده اسلام و نظام اسلامی باشد اگر روزی آمد و درخواست حضور و شرکت در مَناصِب و شغل های مختلف مخصوصا شغل های مهم و کلیدی در کشور نمود ، راه را برای او باز بگذاریم و بدون هیچ بررسی و احراز صلاحیت به او میدان داده شود تا به مقصود خود برسد و بعد هم ادعا کنیم و بگوییم که  طبق آیه 14 سوره حُجُرات و طبق بیانات علامه طباطبایی در المیزان جلد 3 ص 158 همه افراد اگر چه مُلحد و کافر و مُرتد و منافق باشند باید از حقوق شهروندی برخوردار شوند !!! و نیز ادّعا کنیم که (ایمان، امری قلبی است و خلق را بدان‌جا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به‌ حسب آن به توزیع حقوق پردازد) !!!  به صراحت می گوییم که این نوع برداشت های غلط از آیات نورانی قرآن کریم و سخنان متعالی علامه طباطبایی ، نوعی توهین به قرآن کریم و بزرگانی مثل علامه طباطبایی است !!!   و ازاین بابت باید توبه و استغفار نمود !

10- جناب آقای دانیال نمازی در متن و یادداشت انتقادی خود به نقد استاد فاضل لنکرانی در مورد تقسیم انسان ها به مؤمن و کافر پرداخته و نخست بخشی از نوشتار ناقد را ذکر می کند و بعد پاسخ هایی می دهد که بخشی از آن ها مخدوش و ناصحیح است .  جهت بررسی جامع این مسئله به ناچار نوشتار استاد فاضل لنکرانی و پاسخ های آقای دانیال نمازی را ذکر می کنیم و انگاه نظر تفصیلی خود را هم بیان می کنیم :

و اما نوشتار استاد فاضل لنکرانی : [آیا به واقع، دوران تقسیم انسان‌ها به مؤمن و کافر گذشته است؟ این ادعا نیز با آیات متعددی از قرآن کریم مخالف بوده و سازگار نیست؛ آیاتی نظیر: «لا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنین -آل عمران آیه 28»، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ-نساء آیه 144»، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ- مائده آیه51» - «وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً- نساء آیه 141» آیا می‌توان گفت این آیات به زمان نزول و صدر اسلام اختصاص دارد؟ این نظر با ظاهر این آیات که در آنها کلمه «لَن» آمده و بر نفی ابد دلالت دارد و نیز با جاودانه و خالد بودن قرآن منافات دارد. بر اساس این آیات، مؤمنان در هیچ زمانی حق ندارند کافران را به عنوان «سرپرست خود» برگزینند. بنابراین، دوران تقسیم انسان‌ها به مؤمن و کافر نگذشته است. در غیر این صورت، اگر دوران تقسیم گذشته باشد و در برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی بین مؤمن و کافر نباشد، دیگر فرق نمی‌کند چه کسی در رأس حکومت یا در مَناصِب مهم حکومتی و قدرت باشد؛ مسلمان و کافر، بر اساس حق انتخاب شدن، در این جهت یکسان هستند. به طور قطع، التزام به چنین مطلبی ممکن نیست.]

و اما پاسخ آقای دانیال نمازی :  ناقد به‌سبب اجمالی که در لفظ «اولیاء»، در سه آیه اول هست و مهمتر اینکه  مشتمل بر «خطاب» می‌باشند که این مسأله -با وجود مَباحِث مناقشه برانگیزی چون اختصاص خطاب به مُشافَهین، قاعده اشتراک، قضیه خارجیه و… که در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت- استدلال به آن ها را با دست‌انداز مواجه می‌سازد، از قوّت دلالت آیه چهارم که مُشتهر به آیه نفی سبیل است، برای مدّعای خویش بهره می‌برد؛ اما این آیه دلالتی بر مُدّعای ناقد ندارد و چنانچه بتوانیم این را اثبات کنیم، آیه توانایی تبیین و پرتوافکنی بر سه آیه ابتدایی را هم نخواهد داشت .

۱- احتمالات متعددی درباره این فِقْرَه [وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً] مطرح است از جمله: مراد از سَبیل، سُلطه است یا حُجّت [دلیل و برهان]؟ هریک در دنیا یا آخرت؟ سُلطه تشریعی یا تکوینی؟ در مقام اِخبار یا اِنشاء؟

۲- عبارت «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) که به‌عنوان مهمترین مُستند «قاعده‌ نفی سبیل» ذکر می‌شود، معطوف به عبارت «فَاللهُ‌ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» بوده و به قرینه سیاق، ظهور در نفی سبیل (سُلطه یا حُجّت) در آخرت دارد «وَ قَد تَقَدَّمَ أَنَّ ظاهِرَ السِّیاقِ هُوَ الآخرَةُ» (اَلمیزان، ج۵، ص۱۲۱) و روایتِ ذیل ،  مُؤیّد این معناست : عََن عَلِیِّ بنِ اَبِی‌طالِبِِ (عَلَیهِ السَّلامُ) «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» أی : فِی الآخِرَةِ (تِبیان، ج۳، ۳۶۴ و اَلدُّرُّ المَنثُور، ج۲، ص۷۱۸).

روایتی نیز مُؤید اراده حجت [دلیل و برهان] از سبیل است: وَ اَمّا قَولُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» فَأِنَّهُ یَقُولُ : لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِکافِرِِ عَلَی مُؤمِنِِ حُجَّةََ وَ لَقَد أَخبَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَن کُفارِِ قَتَلُوا النَّبیّینَ بِغَیرِ الحَقِّ وَ مَعَ قَتلِهِم اِیّاهُم لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لَهُم عَلَی اَنبِیاءِهِم سَبیلاََ مِن طَریقِ الحُجَّةِ. (عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص ۲۰۳) .


و اما پاسخ تفصیلی ما به جناب آقای دانیال نمازی :


اولاََ : آقای دانیال نمازی گفته است که کلمه «أَوْلِیاءَ» در آیات سه گانه مذکوره اجمال دارد  ولی بیان نکرده که وجه اجمال «اولیاء»  چیست؟! و فقط بطور کلی گفته است که کلمه «أَوْلِیاءَ» اجمال دارد . جهت بررسی این مسئله باید توجه داشت که کلمه «وَلِیّ» که جمع آن اَولیاء است معانی گوناگونی دارد که به برخی از آن ها در اینجا اشاره می کنیم : مَعانی وَلِیّ عبارتند از : والی -حاکم -زمامدار-رهبر - پیشوا - سرپرست - مُتَوَلِّی- کسی که دارای ولایت است - کسی که رَتق و فَتق امور به دست اوست -مُدیر و اداره کننده- دوست- یاور- کمک کننده -دوستدار - علاقمند - رفیق- هم پیمان و هم عهد- همسایه یا پناه دهنده - پیرو و تابع  و دنباله رو -  داماد - خویشاوند- پدر و مادر و جد که ولایت بر فرزندان دارند - بنده پاک و مؤمنِ به خدا -«وَلِیَ ، یَلِی وَِلایَةََ ، اَلشَّئَ وَ عَلَیهِ : سرپرستی چیزی را به عهده گرفت -سرپرست چیزی شد» - «وَلى» به فتح واو و سکون لام بر وزن «عَقل» در اصل به معنای قُرب و نزديكى است . در آیه 55 سوره مائده آمده است : إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَکِعُونَ . همانا وَلِیِّ امر و حاکم و یاور و سرپرست شما خدا و رسول او و آنان که ایمان آورده‌اند می باشند . ایمان آورندگانی که نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند که اشاره به مولا علی (عَلَیهِ السَّلامُ) است که ولایت و حاکمیَّت واقعی بر همه داشت و دارد که در حال رکوع انفاق فرمود و انگشتر خود را به سائل و نیازمند داد . در حدیث غدیر نیز چنین آمده است : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ . کلمه مولا در حدیث غدیر  با قرائن و شواهد فراوانی که وجود دارد به معنای والی و حاکم و رهبر است نه به معنای یار و یاور و دوست . شاید وجه اجمال «اولیاء» در این آیات از دیدگاه آقای نمازی آن بوده که این کلمه و ریشه آن که «وَلِیّ» باشد دارای معانی گوناگونی است و از این جهت اجمال پیدا کرده است ولی  به نظر ما با توجه به سیاق آیات سه گانه مذکور و شواهد دیگری که وجود دارد کلمه «اولیاء» اجمال ندارد . اینکه خداوند فرمود که مُؤمنین و مسلمین حق ندارند کفار و یهود و نصاری را دوست خود بگیرند منظور دوستی عادی و متعارف نیست بلکه دوستی ای است که موجب تسلط کفّار می شود و بُعد سیاسی دارد مخصوصا از قرینه و قید «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنین» که در این آیات آمده است به خوبی می توان فهمید که طرح دوستی سیاسی که زمینه ساز پذیرش ولایت و استیلاء و تسلّطِ کفار است منظور نظر است نه دوستی عادی و متعارف با یک کافر و یا یک یهودی و نصرانی (مسیحی)  . بعلاوه اگر مراد از «اولیاء» در این آیات ، دوستی های عادی و متعارف باشد ، برای مسلمانان صدر اسلام و حتی اکنون مشکلاتی پدید می آمد و می آید زیرا در میان جامعه مسلیمن در صدر اسلام ، یهودیان و نصرانی ها (مسیحی ها) و مانند آنها در کنار مسلمانان و در همسایگی آنها زندگی می کردند و چه بسا رفیق و دوست هم بودند و حتی به رفع نیازمندی های یکدیگر می پرداختند !! و اگر مُؤمنین و مسلمین طبق آیات سه گانه مذکور از دوستی با این قبیل از غیر مسلمانان نهی می شدند دچار مشکلاتی می شدند . پس کلمه «اولیاء» در این آیات اجمال ندارد و معنای «اولیاء» در آیه شریفه 51 از سوره مائده که یکی از آیات سه گانه مذکور است  مخصوصا با توجه به ادامه آیه و نیز با عنایت به اینکه بنابر قولی بعد غزوه اُحُد و شکست مسلمین در این جنگ نازل شده ، به معنای دوستی غیر متعارف و یا دوستی های همراه با پذیرش ولایت کفّار می باشد که بُعد و یا اَبعاد سیاسی و غیره دارد نه دوستی عادی و متعارف  . خداوند می فرماید : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‌ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ - مائده آیه51» . اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد يهوديان و مسيحيان را سرپرست و ياور خود  نگيريد زيرا بعضى از آنان (یهودیان و مسیحیان) در دشمنی با شما و نابودی اسلام ، يار و ياور  و همدست و پشتیبان یکدیگر هستند و هر كس از شما كه آنان را وَلِىّ و سرپرست خود قرار دهد و به نحوی از اَنحاء از جمله طرح دوستیِ سیاسی ولایت و حاکمیّت و استیلاءِ آنها را بپذیرد پس قطعاً از آنان است . همانا خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمى‌كند. و در سوره آل عِمران آیه 118 و سوره توبه آیه 16 می فرماید که اگر اهل عقل و درایت هستید غیر از خدا و پیغمبر (ص) و مؤمنین و مسلمینِ متعهّد را «بِطانَه» یعنی محرم اسرار و «وَلِيجَه» یعنی همراز و راز دار خود نگیرید که آسیب و زیان می بینید . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ‌ «آل عِمران آیه 118» اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد از غير خودتان همراز نگيريد . آنان در تباهى شما كوتاهى نمى‌كنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا كينه و دشمنى شان از گفتار و سخنانی که از دهانشان خارج می شود پيداست و آن دشمنی و عداوتی که در دل هایشان پنهان است ، بزرگتر است. به تحقيق ما آياتِ روشنگر و افشاگرِ توطئه‌هاى دشمنان اسلام و دین را براى شما بيان كرديم اگر تعقّل كنيد.) - أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ . آيا پنداشته‌ايد كه تنها با ادّعاى ايمان رها مى‌شويد  در حالى كه هنوز خداوند با امتحان‌هايش شما را نيازموده تا كسانى را از شما كه جهاد كرده و جز خدا و پيامبرش و مؤمنان رازدارى برنگزيده‌اند ، معلوم دارد و خداوند به آنچه مى‌كنيد آگاه است. پس کلمه «اَولیاء» در آیات ثلاثه که در نوشتار استاد فاضل لنکرانی آمده است با عنایت به قرائن و شواهد موجود در آیات و توجه به شأن نزول ها به معنای سُلطه و تسلط و استیلاء است و اجمالی در آن وجود ندارد .


ثانیاََ : کلمه سَبیل معانی گوناگونی دارد که همه آنها به نوعی به معنای اصلی آن که راه و طریق است برمی گردد .  برخی ازمعانی سَبیل  عبارتند از : راه - طریق- راه روشن و واضح- نصر و پیروزی- غلبه- مُؤاخذه-عِتاب - عذاب-تجاوز و تَعَدّی- تسلّط و استیلاء - حُجّت .  حضرت امام خمینی «ره» در باره معنای کلمه «سَبیل» چنین می فرماید : اَمَّا الآیَةُ الکَریمَةُ هِیَ قَولُهُ تَعالَی «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) فَفِیها ـ مَعَ قَطعِ النَّظَرِ عَن صَدرِها [«الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ -فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»] ـ اِحتِمالاتُُ حَسَبَ ما فِی التَّفاسیرِ وَ غَیرِهِ لِکَونِ السَّبیلِ بِمَعنَی النَّصرِ اَو بِمَعنَی الحُجَّةِ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ اَو بِمَعنَی السَّلطَنَةِ الأِعتِبارِیَّةِ اَوِ الخارِجِیَّةِ ...(کتاب «اَلبَیع» از امام خمینی «ره»، ص 721.) .یعنی اگر صدر آیه نفی سبیل یعنی (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ )لحاظ شود در این صورت با توجه به قرار گرفتن جمله«نفی سَبیل «بعد از جمله«فَاللّهُ یَحْکُمُ بَینَکُمْ  فهمیده می شود که مراد از نفی سَبیل در آیه شریفه 141 از نساء ، نفی سَبیل به اعتبار آخرت است ولی این قول مورد توجه نیست مخصوصا به اینکه در علم اصول ثابت و مسلّم است که «مَورِد مُخصِّص نیست» یعنی اگر چه به اعتبار صدر آیه ، نفی سبیل مربوط به آخرت و از مصادیق و موارد آخرت است ولی همانگونه که گفتیم «مَورِد مخصص نیست»  ، و اما با قطع نظر از صدر آیه شریفه ، بر اساس آنچه که در کتب تفسیر و غیره آمده است احتمالاتی از نظر معنا و مفهوم  برای کلمه سَبیل وجود دارد . در بیان حضرت امام خمینی «ره» چهار معنا برای سَبیل ذکر شده است : 1- نَصر و پیروزی 2- حُجّت و دلیل و برهان 3- سَلطنت اِعتِباری تشریعی 4- سلطنت خارجی تکوینی  . از دیدگاه حضرت امام «ره» مراد از نفی سَبیل در آیه شریفه 141 از نساء ، نفی سَبیل به نحو عام است که شامل همه اقسامِ معانی کلمه سَبیل اعمّ از تکوین و تشریع و اعمّ  از نَصر و حُجت و سلطنت اعتباری و سلطنت خارجی می شود و به عبارت دیگر نه در تشریع و نه در تکوین ( مانند «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةً . توبه آیه25-- یمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافً مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوّمِینَ. آل عمران آیه 125») ، برای کفّار ، راه و سَبیلی بر ضدِّ مؤمنان قرار داده نشده است. نظر ما نیز در رابطه با نفی سبیل معنای عام است . پس از بیان معانی سَبیل می پردازیم به بحثی که مربوط  به آیه نفی سَبیل است . کلمه سَبیل در این آیه شریفه («وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»«نساء آیه 141») از قبیل نکره در سیاق نفى است و در ادبیّات عرب ثابت و معلوم و مُسلّم است که نکره در سیاق نفی افاده عموم می کند پس آیه نفی سَبیل افاده عموم می نماید لذا نفی سَبیل می تواند اعمّ از نفی سَبیل در دنیا و در امور مختلف سیاسی و نظامی و اقتصادی و غیره در دنیا و نیز در آخرت باشد و به عبارت دیگر هم جعل تشریعی و هم جعل تکوینی دارد و نیز امور دنیوی و مورد آخرت را شامل می شود و همه معانی سَبیل از قبیل راه و طریق و نصر و پیروزی و غلبه و تسلّط و سلطنت اعتباری و خارجی و نیز معنای حُجّت و دلیل و برهان را شامل می گردد چنانکه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر اَلمیزان ذیل آیه نفی سَبیل(آیه 141 از سوره نساء) همین مطلب را ذکر فرموده است : (وَ یُمکِنُ أَن یَکُونَ نَفیُ السَّبیلِ أَعَمُّ مِنَ النَّشأَتَینِ : اَلدُّنیا وَ الآخِرَةِ،فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم، قالَ تَعالی :«وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» :«آل عِمران:139». ) ،  و تا جایی که ممکن است هر دو معنا یعنی دُنیوی و اُخروی را تحقق ببخشیم نیازی نیست که بگوییم مراد از نفی سَبیل ، نفی سَبیل به اعتبار آخرت  است . اینکه برخی از بزرگان از جمله علامه طباطبایی به قرینه ظهورسیاقی و مانند آن ، نفی سَبیل را به اعتبار آخرت گرفته از باب ذکر مَورِد و مصداق است و در علم اصول ثابت و معروف شده که «مَورِد ، مُخصِّص نیست» زیرا که اگر مَورِد و مصداقِ خاصّ بخواهد مُخصِّص عموم عام باشد خیلی از احکامی که از طریق عمومات قرآنی و روایات در اختیار ما است و به ما رسیده است دچار مشکل می شود . مراد از سُلطه در قاعده نفی سَبیل با تمسک به این آیه شریفه(آیه 141 از نساء) آن است که کفّار نمی توانند و نباید بر امور مسلمین حاکم باشند و منظور از آن توجه به ابعاد سیاسی مسئله مسلمین است که حضرت امام خمینی «ره» نیز در کتاب اَلبیع خودش به این نکته خیلی توجه دارد ولی جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش نسبت به این مسئله غفلت نموده است . با توجه به محتوای آیه شریفه که بیانگر آن است که عده ای همانند منافقین و سُست عنصرها و ضعیف الایمان ها و بی بصیرت ها از داخل اُمّت اسلامی با کفار ارتباط و به تعبیر قرآن کریم ، «بِطانَه»(آل عِمران 118)و «وَلِيجَه»(توبه 16) یعنی سَر و سِرّی  دارند و حتی مُترصِّد ضربه زدن به اسلام و مسلمین و تسلط کفار بر مسلمانان هستند تا به مطامع و بهره های دنیوی خود برسند لذا خداوند جهت رسوایی امثالِ منافقین و بستن راه های نفوذی تسلط کفار ، با حکم تشریعی اعلام فرمود که : وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا . یعنی و خدا هرگز هیچ راه سلطه‌اى به سود کافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است و اگر هم کفار تسلُّط یابند از طریق خودی های خائن و مزدور  و ضعیف الأِیمان ها و سُست عنصرها و بی بصیرت ها و جُهّال مقدس نماخواهد بود که به اصطلاح : از ماست که برماست !! و گرنه اگر همه مُؤمنین یعنی مسلمانان به اسلام و دین و پیامبر (ص) و پیشوایان راستین (ع) و نائبانشان ، ملتزم و وفادار باشند هیچگاه کفّار و اجانب بر آنها چیرگی و تسلّط پیدا نمی کنند و مرحوم علامه طباطبایی نیز در ذیل آیه نفی سَبیل(آیه 141 از نساء) به این نکته مهم اشاره نمود و فرمود : (فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم، قالَ تَعالی :«وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ») . پس باید توجه داشت که  از این کلام و سخن خداوند یعنی از آیه نفی سَبیل به خوبی می توان فهمید که مسلمانان باید بسیار هوشیار  و اهل بصیرت باشند و سعی کنند که زمینه ها و راه های تسلط اجانب و دشمنان و کفار  اعمّ ازتسلط نظامى و سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و غیره را به سوی خود ببندند و سَدّ کنند و جلو هر گونه عوامل نفوذی را بگیرند و مجالی برای نفوذ به آنها ندهند . اگر می بینیم که در طول تاریخ و در اعصار گذشته و عصر حاضر کفّار بر مسلمین تسلط به اَنحاء و اقسام مختلفه داشته و دارند به جهت کوتاهی و تقصیر مسلمین و عدم بصیرت لازم است . به عبارت دیگر  طبق فرمایش خداوند ، کفار توانایی تسلط و حاکمیّت بر مسلمین را ندارند مگر از طریق و راه هایی که از درون مسلمین به نفع آنها باز می شود و نَقبی زده می شود و به اصطلاح از ماست که بر ماست !! خداوند  به صورت یک گزاره خبری نمی فرماید که کفّار در هیچ حال و به هیچ  صورتی تسلط بر مُؤمنین (مسلمین) ندارند تا  اشکال شود که تسلط کفار  بر مسلمین و جوامع اسلامی با این آیه تناقض دارد و سازگار نیست بلکه آیه نفی سَبیل به نحو انشاء و جعل تشریعی  و الزام و اخطار و هشدار الهی به مسلمین می فرماید که خداوند راضی به تسلّط کفّار بر مسلمانان نیست و تسلّط و غلبه کفّار بر مؤمنین و مسلمین از کارهای خدا نیست تا خدا به آن راضی و خشنود باشد بلکه نسبت دادن آن به خدا قبیح است لذا خداوند در آیه نفی سَبیل (آیه 141 از نساء) جهت تحقیر کفّار ، غلبه و تسلط آنها بر مؤمنین را به عنوان «نَصیب» و بهره اندک و محدود و کم ارزش و شاید بی ارزش یاد کرده و به خود نسبت نداده است و فرمود : (وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ...) ولی غلبه و تسلط مؤمنین و مسلمین بر کفّار می تواند از کارهای خدا باشد زیرا که پیروزی بر کفّار دارای حُسن و یک نوع طاعت الهی است لذا در آیه نفی سَبیل  ، فتح و پیروزی به خداوند نسبت داده شده است و فرمود : (فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ ...) مرحوم شیخ طوسی در باره کلمه «سَبیل» که به معنای غلبه و تسلّط باشد از اَبُوعَلِی جُبّائِی  چنین نقل می کند : (وَ قالَ الجُبّائِیُّ : وَ لَوحَمَلنا ذلِکَ عَلَى الغَلَبَةِ، کانَ أَیضاََ صَحیحاََ، لِأَنَّ غَلَبةَ الکُفّار ِ لِلمُؤمِنینَ لَیسَ مِمّا فَعَلَهُ اللهُ ، لِأَنَّ ذلِکَ قَبیحُُ ، وَ اللهُ لایَفعَلُ القَبیحَ . وَ لَیسَ کَذلِکَ غَلَبَةُ المُؤمِنینَ لِلکُفّارِ، لِأَنَّهُ حَسَنُُ وَ طاعَةُُ ، فَکانَ ذلِکَ مَنسُوباََ إِلَى اللهِ تَعالَى . «اَلتِّبیانُ فِی تَفسیرِ القُرآنِ لِلشَّیخِ الطُّوسِیِّ - ج 3 ص 363 . »)  . متأسّفانه جناب آقای دانیال نمازی در متن و یادداشت انتقادی خود آورده است که : (ظهور این فِقْرَه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»در نفی سُلطه کفار بر مسلمین در آخرت و یا نفی حُجّت ، مانع از تلقّی آن به‌ مَثابه مُستند قاعده‌ای فقهی و ترتّب آثار فقهی بر آن می‌باشد.)  . با توجه به توضیحاتی که دادیم قاعده نفی سَبیل بر خلاف نظر جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش ، یک قاعده فقهی مهمّ ثانوی حتّی سیاسی است و آثار فردی و اجتماعی فراوان بر آن مترتِّب است  و  کفار حقِّ سُلطه قهر آمیز بر مسلمان و یا مسلمین را ندارند  و حضرت امام خمینی بینانگذار جمهوری اسلامی ایران اهمّیّت والایی برای قاعده فقهی نفی سَبیل قائل است و برای آن وجه و جهت سیاسی قائل است . متن عبارات ایشان در این رابطه چنین است : ... بَل يُمكِنُ أَن يَكُونَ لَه ُ وَجهٌ سِياسِيُُّ هُوَ عَطفُ نَظَرِ المُسلِمينَ إِلَى لُزُومِ الخُرُوجِ عَن سُلطَةِ الكُفّارِ بِأَيَّةِ وَسيلَةِِ مُمكِنَةِِ ، فَإِنَّ تَسَلُّطَهُم عَلَيهِم وَ عَلَي بِلادِهِم لَيسَ مِنَ اللهِ تَعالَى، فَإِنَّهُ لَنْ یَجْعَلَ لِلْکافِرینَ عَلَيهِم سَبيلاً وَ سُلطةََ، لِئَلّا يَقُولُوا: أِنَّ ذلِكَ التَّسَلُّطَ كانَ بِتَقديرِِ مِنَ اللهِ وَ قَضائِهَ  وَ لابُدَّ مِنَ التَّسليمِ لَهُ وَ الرِّضا بِهِ، فَإِنَّهُ تَسليمُُ لِلذُّلِّ وَ الظُّلمِ وَ أبَى اللهُ تَعالَى عَن ذلِكَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ . وَ بِهذِهِ النُّكتَةِ السِّياسِيَّةِ لَنا أَن نَقولَ : أَنَّ نَشرَ الكِتابِ العَزيزِ مَعَ ما لَهُ مِنَ المَحاسِنِ وَ المَعانِي العالِيَةِ وَ الأُسلُوبِ الخاصِِّ بِهِ وَ مَعَ اشتِمالِهِ عَلَى الحَقائِقِ ( وَ الدّقائِقِ) وَ المَعارِفِ الَّتِي تَخلُوا مِنها سائِرُ الكُتُبِ المُتَداوِلَةِ، كَالتَّوراةِ وَ الأَناجِيلِ المَوجُودَةِ بِأَيدِيهِم ، راجِحٌ بَل لازِمُُ  وَ المُسلِمُونَ مَأمُورُونَ بِتَبليغ ِ الأِسلامِ وَ الأَحكامِ وَ أَحسَنُ وَسيلَةِِ لِذلِكَ نَشرُ كِتابِ اللهِ تَعالَى فِي بِلادِ الكُفّارِ وَ كذا نَشرُ سائِرِ الكُتُبِ المُقَدَّسَةِ المُشتَمِلَةِ عَلَى الأَخبارِ وَ المَعارِفِ الأِلهِيَّةِ ... (کِتابُ البَیع -امام خمینی-ص725)  . با توجه به این معنایی که برای نفی سَبیل بیان کردیم (با عنایت به بُعد سیاسی جامعه مسلمین و حفظ حریم مسلمانان و با توجه به سائر قرائن و شواهد) معلوم می شود که آیه نفی سَبیل  معنای عام دارد و شامل همه اقسام نفی سَبیل اعمّ از تکوینی و تشریعی و سلطنت و تسلّط اعتباری و خارجی و دُنیوی و اُخرَوِی می شود و اختصاص به معنای خاصّ  مثل حُجّت و یا مورد و مصداقِ خاصّ مثل آخرت ندارد و اگر معنای عامّی که ما در باره نفی سَبیل ذکر کردیم مورد توجه و دقت قرار گیرد نتیجه اش آن است که این معنای عام  منافاتی با نظرات و اقوال بزرگانی همانند مرحوم شیخ انصاری و  سید ابوالقاسم خویی و شیخ یوسف بحرانی و  علامه سید محمد حسین طباطبایی و سید موسی شُبَیری زنجانی که جناب آقای  دانیال نمازی در متنش جهت تأیید بر مقصود خود آورده است ندارد . نهایت سخن این است که نفی سَبیل در آیه 141 از نساء به معنای نفی سَبیل به نحو عام و عموم است که یکی از آن معانی نفی سبیل به نحو غلبه و سُلطه و تسلط است . اگر آیه نفی سَبیل را فقط به معنای نفی سُلطه و نفی ولایت کفّار بگیریم شاید با خدشه ها و  اشکالاتی مواجه باشد ولی اگر به معنای اعمّ بگیریم مشکلی بوجود نمی آید .«فَتَدَبَّر جَیِّداََ» !!

ثالثاََ : اینکه مولا علی (عَلَیهِ السَّلامُ) نَفی سَبیل در آیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) را به نفی سَبیل در آخرت تفسیر نموده انحصار در آخرت را نمی رساند بلکه یکی از موارد و مصادیقِ عدم استیلاء را بیان می کند و به عبارت دیگر کفار در دنیا ولایت و استیلاء و تسلّط تشریعی و حتی تکوینی بر مسلمین را که قبلا به نوعی تشریح کردیم ندارند و در آخرت نیز مطلقا ولایت و تسلط تکوینی ندارند (لَیسَ لِلکافِر عَلَى المُسلِمِ سَبیلُُ بِوَجهِِ مِنَ الوُجُوهِ ، فِی الآخِرَةِ) و ولایت تشریعی کفّار در آخرت نیز معنا ندارد چون آخرت جای تشریع نیست تا جای بحث ولایت تشریعی مطرح باشد  و سخن مولا علی (ع) اشاره به نفی سَبیل و استیلاء تکوینی کفّار بر مؤمنین و مسلمین در آخرت است نه نفی تشریعی .  نفی استیلاء در آخرت یکی از مصادیق و موارد معنای نفی سَبیل است و بارها هم گفتیم که «مَورِد مُخصِّص نیست» و اما سخن مرحوم علامه طباطبایی هم که فرمود «ظاهر سیاق آیه 141 از سوره نساء ، نفی سَبیل در آخرت است» بیانگر ظهورِ سیاقی است نه انحصار و بعلاوه ظهورِ سیاقی به تنهایی بدون توجه به جوانب دیگر مسئله کافی در بیان مقصود نیست و اگر بحث ظهور مطرح باشد شایسته است که گفته شود که نَفی سبیل ظهور در معنای عام و اعمّ دارد که شامل نفی سَبیل در دنیا و آخرت باشد و توضیح آن را در «ثانیاََ» در پاسخ تفصیلی دادیم و نیازی به تکرار نیست .  البته باید توجه داشت که در حوادث سهمگین که اختیار از افراد ساقط می شود چه در دنیا و چه در آخرت در چنین جاهایی وَِلایت و حاکمیّت مطلق خدا آشکار می شود و همه تسلّط ها و چیرگی ها و قدرت های اشخاص از بین می رود مگر کسانی که در حمایتِ خاصِّ حقتعالی باشند . مثلا در عصر ما و این روز هایی که مردم دنیا و از جمله ایران دچار اِپیدِمی یا پاندومی بلای مَنحوس و مُتقَلِّبِ ویروس کُرونا یا کُرونا ویروس (covid19) شدند و هستند اگر این ویروس جهش بسیار بالایی پیدا کند به گونه ای که متوقف در حالات خاص نباشد و دائم در حال دگر گونی باشد و نیز سرایت خارق العاده و وحشتناکی پیدا کند که همه جا و همه مکان ها و حتی داخل خانه ها سرایت کند  و قابل کنترل نباشد در این هنگام همه مردم عالَم دچار استیصال و  عَجز و درماندگی کامل می شوند و در می یابند که ولایت و حاکمیّت مطلق ، از آنِ خداوند مُتعال است .   در آیه 44 از سوره کَهف چنین آمده است : هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً . آنجا (یعنی در رابطه با نابودی و خاکستر شدن باغ آن شخصی که مغرور بود) ثابت شد و آن مغرور و دیگران فهمیدند كه ولايت و قدرت تنها از آنِ خداىی است که حقِّ مُطلق است و  بهترين پاداش و نيكوترين فرجام و عاقبت نزد اوست. (سوره کهف آیه 44) و در آیه 16 از سوره مُؤمن(غافر)  نیز چنین آمده است : يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى‌ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‌ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ . روز قیامت روزی است كه مردم در برابر پیشگاه الهی در عرصه قیامت ظاهر و آشكار می شوند و هيچ چيز از کارها و اعمالشان  بر خداوند متعال پنهان نمی باشد . در آن روز ندا می آيد که امروز حكومت و حاکمیّت براى كيست؟ آنگاه پاسخ می آيد که سلطنت و حاکمیّت مطلق براى خداوند يكتاى قَهّار است . البته خداوند هم در دنیا و هم در آخرت ، قَهّارِ مُطلق است ولی مقهوریّت همه چیز و همه کس در آنجا آشکارتر می شود .

رابعا : در باره  عطف عبارت «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» بر «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» در آیه نفی سبیل (آیه 141 از سوره نساء) نکاتی را متذکر می شویم : 1- اگر «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ» معطوف بر «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» که مَعطوفُُ علیه است باشد  معنا و مناسبتش این است که خداوند در روز قیامت بین شما و کفار و منافقین و مانند آنها که با شما در ستیز و عداوت و نزاع و جنگ هستند حکم و داوری می کند . حکم خدا در قیامت و جهان آخرت بین شما و کفار نیز مختلف است و  یکی از حکم های الهی این است که : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» : و خدا هرگز هیچ راه سُلطه‌اى از جهت قدرت ظاهری و حُجت و دلیل و برهان در آخرت به سود کافران و منافقان بر ضد مؤمنان و مسلمانان متعهّد قرار نداده است . یعنی خدا هرگز راضی به سُلطه آنان بر مؤمنین در آخرت نمی باشد . در این صورت و با این عطفی که بیان شد ، نفی سَبیل در آیه 141 از نساء تا حدّی مربوط به آخرت است و دلالتی بر قاعده فقهی ندارد 2- امکان دارد که جمله «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» عطف بر کلّ عبارات پیشین باشد نه خصوص جمله «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» . در این صورت ، نفی سَبیل در آیه شریفه اعمّ از دنیا و آخرت می باشد و دلالت بر قاعده فقهی حتی سیاسی دارد و آثار و فروعات فردی و اجتماعی فراوان بر آن مترتّب است . 3- اینکه آقای دانیال نمازی گفته است که «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» عطف بر «فَاللهُ‌ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» می باشد و به قرینه سیاقِ آیه ، ظهور در نفی سَبیل (سُلطه یا حُجّت) در آخرت دارد و بعد هم استشهاد به کلام علامه طباطبایی و سخن حضرت امیرالمؤمنین عَلِیّ (ع) کرده که نفی سَبیل مربوط به آخرت است ، این نظر آقای نمازی قابل اشکال است زیرا  اولا همانگونه که بیان کردیم مسئله عطف  در آیه نفی سَبیل به دو صورت قابل تصور است نه اینکه حتما عطف بر «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» باشد  و ثانیاََ  همانطور که قبلا گفتیم سخن مرحوم علامه طباطبایی هم که فرمود «ظاهر سیاق آیه 141 از سوره نساء ، نفی سَبیل در آخرت است» بیانگر ظهورِ سیاقی است نه انحصار و بعلاوه ظهورِ سیاقی به تنهایی بدون توجه به جوانب دیگر مسئله کافی در بیان مقصود نیست و گرنه اگر صِرف سیاق به عنوان دلیل مطرح شود باید بگوییم که در آیه تطهیر یعنی در آیه 33 از اَحزاب (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‌ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) نیز سیاق آیه دلالت دارد که زنان پیامبر اسلام (ص) نیز  جزو اهل بیت (عَلَیهِمُ السَّلامُ) باشند و فساد این سخن بر اهل تحقیق پوشیده نیست و اگر بحث ظهور مطرح باشد شایسته است که گفته شود که نَفی سَبیل ظهور در معنای عام و اعمّ دارد که شامل نفی سَبیل در دنیا و آخرت باشد ثالثا قبلا نیز متذکر شدیم اینکه برخی از بزرگان از جمله علامه طباطبایی به قرینه ظهورسیاقی و مانند آن ، نفی سَبیل را به اعتبار آخرت گرفته از باب ذکر مَورِد و مصداق است و در علم اصول ثابت و معروف شده که «مَورِد ، مُخصِّص نیست» زیرا که اگر مورد و مصداقِ خاصّ بخواهد مُخصِّص عموم عام باشد خیلی از احکامی که از طریق عمومات قرآنی و روایات در اختیار ما است و به ما رسیده است دچار مشکل می شود  و نیز اِثبات شئ نفی ما عدا نمی کند . اگر گفتیم زید شاعر است دلیل بر آن نیست که زید کاتِب و نویسنده نباشد . در اینجا هم اگر کسی با یک سری قرائن از قبیل «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و مانند آن  بگوید که نفی سَبیل مربوط به آخرت است معنایش این نیست که نفی سَبیل در دنیا نباشد چنانکه قبلا هم بیان کردیم که مرحوم علامه طباطبایی اگر چه با تمسّک به ظاهرِ سیاقِ آیه نفیِ سَبیل گفته است که : «وَ قَد تَقَدَّمَ أَنَّ ظاهِرَ السِّیاقِ هُوَ الآخرَةُ» (اَلمیزان، ج5، ص121) ولی در  ذیل آیه نفی سَبیل(آیه 141 از سوره نساء) معنای اَعَمّ از دنیا و آخرت را ذکر نموده و فرموده است : (وَ یُمکِنُ أَن یَکُونَ نَفیُ السَّبیلِ أَعَمُّ مِنَ النَّشأَتَینِ : اَلدُّنیا وَ الآخِرَةِ،فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم . «فَتأمَّل جیّداََ»

خامسا: و اما در رابطه با روایتی که از  کتاب عُیون اَخبار الرضا (ع) به عنوان مُؤیدی مبنی بر اراده حُجّت (دلیل و برهان) از کلمه «سَبیل»  در آیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» ، آورده شده است که امام رضا  (عَلَیهِ السَّلامُ) فرموده است که معنای آیه این است که خداوند برای کافر در برابر مؤمن «حُجّتی» قرار نداده است  و منطق و مکتب کفّار همیشه مغلوبِ منطق و مکتب اسلام است وَ لا عَکسَ ، باید متذکر شویم که این مطلب نیز مشکلی در معنای عامِّ نفیِ سَبیل ایجاد نمی کند و معنای عام هم آن است که سَبیل به معنای سلطنت و قدرت ظاهری و نیز به معنای حُجّت و غیره  باشد نه اینکه فقط  به معنای حُجّت گرفته شود  زیرا قبلا توضیح دادیم و حتی از قول علامه طباطبایی نیز نقل کردیم که ایشان در ذیل آیه نفی سَبیل(ذیل آیه 141 از سوره نساء)  فرموده است : (وَ یُمکِنُ أَن یَکُونَ نَفیُ السَّبیلِ أَعَمُّ مِنَ النَّشأَتَینِ : اَلدُّنیا وَ الآخِرَةِ ،فَإِنَّ المُؤمِنینَ غالِبُونَ بِإِذنِ اللهِ دائِماََ ما دامُوا مُلتَزِمینَ بِلَوازِمِ إِیمانِهِم،  یعنی ممکن است که نفی سَبیل به اعتبار دو نشئه و دوعالم یعنی دنیا و آخرت باشد و معنای عامّی داشته باشد زیرا که مؤمنین و مسلمانانِ متعهّد به تعهّدات الهی ، به اذن الله بر کفّار غلبه پیدا می کنند ما دامی که ملتزم به لوازم ایمان باشند و در صورتی که ملتزم به لوازم ایمان و تعهّدات الهی نباشند معلوم نیست که بر کفّار غالب شوند بلکه بر عکس ، این کفار هستند که از طریق اختلافات و  فتنه های داخلی مسلمانان سوء استفاده کرده و بر آنها مسلّط می گردند !!  پس مانعی ندارد که مراد از نفی سَبیل در آیه شریفه عام باشد و شامل سَبیل به معنای سلطنت و حُجّت  شود و مؤمنین و مسلمانان با حفظ تعالیم اسلام و قرآن کریم و اهل بیت (عَلَیهِمُ السَّلامُ) هم غلبه ظاهری بر کفّار پیدا کنند و هم غلبه برهانی .  متاسّفانه در طول تاریخ بشریّت ، پیروان شیطان و حاکمان ستم پیشه  و مُلحدان از خدا بی خبر با مُثلّث شوم زر و زور و تزویر بر مردم حکمرانی کردند و می کنند و در موارد کمی موقعیّتی ایجاد شد که صالحان و شایستگان بر مردم حاکم شدند و مع الأسف این بَلیّه غلبه ظاهری کفار و ملحدان و شیاطین با ابزارهای شیطانی که در اختیار دارند و با ضعف ها و جهالت هایی که میان مردم عالَم وجود دارد ، همچنان استمرار دارد و از طرف دیگر بحمدالله نظام جمهوری اسلامی ایران به رهبری قائد عظیم الشأن حضرت آیت الله العظمی امام خمینی «ره» با پیروی و پشتیبانی آگاهانه و مُخلِصانه ملت شریف و فهیم ایران از ایشان  در اَواخر قرن بیستم میلادی یعنی در سال  1979 میلادی محقق شد و امیدی در دل های ملت های جهان برای سیطره بر کفار و ستمگران و مستکبران ایجاد شد و این مسیر انقلاب ایران همه کاخ نشینان و مستکبران عالَم را به وحشت انداخته و خواهد انداخت . به روشنی و به طور واضح عرض می کنم که انقلاب اسلامی ایران با هُویّت و ماهیّت عاشورایی و حسینی خود همیشه مانا و ماندگار است و به لطف و عنایت پروردگار از همه موانع عبور خواهد کرد و پیشانی ظلم پیشگان و  جبّاران و مُستکبران و ابرجنایتکارانِ عالَم را به خاک مَذلَّت خواهد کشاند و سر انجام ، انقلابِ اسلامیِ خمینیِ کبیر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به انقلابِ جهانی خاتِمُ الأَوصیاء و مُصلح حقیقی و مُنجیِ عالَم بشریّت یگانه یادگار رسول الله «ص» ، فرزند دلبند فاطمه «س» و علی «ع» ، حضرت مهدی موعود «عج» مُتّصل خواهد شد .  خداوند به همه انبیاء  و اوصیاء به اعتبار حکومتی که به امر و اذن الهی توسط حضرت خاتِمُ الأَوصیاء و مُصلح حقیقی و مُنجیِ عالَم بشریّت امام زمان «عَجَّلَ اللهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشَّریفَ»  در این عالم تشکیل خواهد شد و سبب بسط عدل و قِسط و ریشه کنی ظلم و ستم و بی عدالتی و  نابودی دشمنان خدا و ... است ، وعده پیروزی داده است ... إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ .(سوره غافِر یا مؤمن آیه 51) . همانا ما پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده‌اند، هم در زندگى دنيا و هم روزى كه گواهان براى گواهى دادن به پا مى‌خيزند يارى مى‌كنيم. كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ . خداوند حكم كرده است كه همانا من و پيامبرانم بر كافران و منافقان چيره خواهيم شد . همانا خداوند قدرتمند شكست‌ناپذير است. (سوره مُجادَلَه آیه 21)+ وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ. و ما مؤمنان را يارى كرديم زیرا که يارى مؤمنان حقّى بر عهده‌ ما است .(سوره روم آیه 47) + هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‌ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ  . او كسى است كه پيامبر خود را با هدايت و دين حقّ فرستاد، تا آن را بر همه‌ دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشركان ناراحت باشند. (سوره توبه آیه 33) .

11- آقای دانیال نمازی دو روایت را که یکی از علی «ع» و دیگری از امام رضا «ع» است ذکر کرده که در آن ها آمده بود که مراد از نفی سَبیل در آیه 141 از سوره نساء ، نفی سَبیل به اعتبار آخرت و یا نفی سَبیل به نحو حُجّت می باشد و بعد ادّعا کرده است که : (این روایات ظهور در تفسیرِ مُرادِ استعمالی از آیه نفی سَبیل دارد و حمل آن ها بر مجرّد جَری خلاف ظاهر است .) . البته این مطلبی که ایشان در باره مراد استعمالی از آیه نفی سَبیل  بر اساس آن دو روایت آورده است قابل پذیرش نیست و دارای ابهام و اشکال است .

اوّلا باید بیان کرد  و توضیح داد که اراده استعمالی و مراد استعمالی چیست ؟ در پاسخ به این سؤال می گوییم که مُتکلِّم در هر سخن و کلامی که القاء می کند دو اراده در آن قابل تصور است : 1- اراده استعمالی 2- اراده جِدّی  و اصل عُقَلایی آن است که اراده جدّی و اراده استعمالی در کلام متکلّم با هم مطابقت دارند مگر اینکه قرینه ای بر تفکیک هر یک از این ها باشد همانگونه که این تفکیک در کنایات مثل «زَیدُُ کَثیرُ الرِّمادِ» و یا در اَوامر امتحانی مثل ماجرای ذبح حضرت اسماعیل «ع» قابل مشاهد است . اراده استعمالی یعنی متکلم الفاظی را به قصد بیان معنای موضوع له آن‌ها ذکر نماید که مخاطب یا مخاطبینی که آگاه به وضع لفظ  و معنای آن هستند به مجرّد شنیدن آن الفاظ  به معانی آن ها منتقل می شوند . اما اراده جدّی آن است که متکلّم به مخاطب می فهماند که مدلول استعمالی آن الفاظ و کلام نیز به طور جدّی مراد و مقصودش بوده است . به عبارت دیگر اراده استعمالی یعنی استعمال لفظ در معنا برای ایجاد آن معنا در ذهن مخاطب اعمّ ازاینکه متکلّم اراده جِدّی نسبت به آن معنا و جَری و تطبیق آن با مورد خاصّ داشته باشد یا نداشته باشد . مرادِ استعمالیِ مُتکلم نیز خصوصیتش آن است که در واقع کلامی که متکلم القاء کرده ناظر به دلالت لفظ بر معنی و یا به عبارت دیگر ناظر به مدلول استعمالی لفظ و کلام است  و مخاطب در هر عصری از اعصار به معنای ظاهری لفظ و کلامی که از ناحیه متکلّم اِلقاء شده است پی می برد و متکلِّم نیز مخاطب خاصی منظور نظرش نبوده است و نیز باید توجه نمود که بحث ازحقیقت یا مجاز بودن معنا برای لفظ نیز به اراده استعمالی بر می گردد نه اراده جدّی .  مثل «رَأَیتُ اَسَداََ» که در این جمله دو کلمه وجود دارد که یکی «رَأَیتُ» و دیگری «اَسَداََ» است . اراده استعمالی و مراد استعمالی از کلمه «رَأَیتُ» همان معنای حقیقی دیدن با چشم سر است و  مراد استعمالی از کلمه «اَسَداََ»  همان شیر در جنگل است نه اعمّ از شیر جنگل و رَجُل شجاع و نیز مثل: «زَیدُُ کَثیرُ الرِّمادِ» یعنی زید خاکستر خانه اش زیاد است که اراده استعمالی نسبت به لفظ «زید» و «لفظ» کَثیرُ الرِّماد «این است که هر دو در معنای حقیقی استعمال شده‌اند ولی مراد جدّی از آن‌ها سخاوت و جُود و  بخشش زید است و نیز  مثل امر به ذبح حضرت اسماعیل (ع) که در آیه 102 از سوره صافّات چنین آمده است : (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‌ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ . پس چون نوجوان یعنی حضرت اسماعیل (ع) در كار و كوشش به پاى او رسيد ، پدر یعنی حضرت ابراهیم (ع) گفت: اى فرزندم همانا در خواب چنين مى‌بينم كه تو را ذبح مى‌كنم پس بنگر كه چه مى‌بينى و نظرت چيست؟ فرزند گفت: اى پدر آنچه را مأمور شده‌اى انجام ده كه به زودى اگر خدا بخواهد مرا از صبر كنندگان خواهى يافت! )، مراد استعمالی در این آیه شریفه ، ذبح اسماعیل (ع) و بریدن واقعی سر مبارک آن بزرگوار است اما مراد جِدّی ، امتحان حضرت ابراهیم (ع) بوده است نه بریدن واقعی سر .

ثانیا مراد استعمالی از کلمه «سَبیل» درآیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» آن چیزی نیست که در روایات آمده است بلکه مراد استعمالی کلمه «سَبیل» به معنای راه و طریق است و معنای ظاهری آیه این است که : خداوند برای کافرین بر ضد مؤمنین و مسلمانان ، راه و طریقی قرار نداده است . پس روایات وارده در باره نفی سَبیل بیانگر جَری و تطبیق به مورد خاصّ (نفی سَبیل در آخرت) و معنای خاصّ (معنای حُجّت- دلیل و برهان) است نه بیان اراده استعمالی و مراد استعمالی  آنگونه که آقای نمازی برداشت نموده است !!! به نظر ما حمل این روایات بر جَری و تطبیق ، خلاف ظاهرِ این روایات نیست بلکه این چند روایتی که  ایشان ذکر کرده است حمل بر جَری و تطبیق می شود و خلاف ظاهری وجود ندارد .

12- جناب آقای دانیال نمازی در متن انتقادی خود تعریضی به دامنه قاعده فقهی نفی سبیل می زند و از شافعی به عنوان نخستین کسی که آثار و فروعاتِ فقهی بر آیه نفی سبیل (آیه 141 از نساء) بار کرده است یاد می کند و در تعریض خود به دامنه قاعده فقهی نفی سَبیل چنین آورده است : (دامنه قاعده فقهی نفی سَبیل تا جایی پیش رفته‌است که معتقد بودند اهل ذِمّه  نباید سوار اسب شوند اما می‌توانند سوار الاغ و قاطر شوند !! : أَنْ یُمْنَعُوا مِنْ رُکُوبِ الْخَیْلِ عِنَاقًا وَ هِجَانًا وَ لَا یُمْنَعُوا مِنْ رُکُوبِ الْبِغَالِ وَالْحَمِیرِ (اَلأَحکامُ السُّلطانیه، ص145)  و یا خانه آنها نباید مرتفع‌تر از خانه مسلمین و یا حتی مساوی آن باشد: لَا یَعْلُوا عَلَى الْمُسْلِمِینَ فِی الْأَبْنِیَةِ ( (اَلأَحکامُ السُّلطانیه، ص145))  فَکُلُّ ما یَستَجِدُهُ الذِّمِّیُّ، لا یَجُوزُ أَن یَعلُو بِهِ عَلَى المُسلِمینَ مِن مُجاوِریه (شَرایِعُ الأِسلام، ج۱، ص۲۵۳) فَلَیسَ لَهُ أَن یَعلُوا عَلَى بِناءِ المُسلِمینَ لِقَولِهِ   (ع) : اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ. فَإِن ساوَى بِناءَ المُسلِمینَ وَ لَم یَعلُ عَلَیهِ فَعَلَیهِ أَن یَقصُرَهُ عَنهُ، وَ قیلَ: إِنَّهُ یَجُوزُ ذلِکَ ، وَ الأَوَّلُ أَقوَى ! (اَلمَبسُوط، ج۲، ص۴۶)  و تمام این آثارِ خلافِ کرامت آدمی ، مستند به نفی سَبیل و مُرسَله‌ مُجمَله «اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» شده‌است.) !!! .

در پاسخ به این بخش از مطالب ایشان می گوییم :

اوّلا باید توجه داشت که قاعده فقهی نَفی سَبیل فروعات و آثار بسیار زیادی دارد که پرداختن  به همه آنها در اینجا ممکن نیست و مناسب است که فروعات مورد اشاره از امام شافعی در اینجا ذکر شود : وَ لِلشَّافِعِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ مَسَائِلُ : مِنْهَا أَنَّ الْکَافِرَ إِذَا اسْتَوْلَى عَلَى مَالِ الْمُسْلِمِ وَ أَحْرَزَهُ بِدَارِ الْحَرْبِ لَمْ یَمْلِکْهُ بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة، وَ مِنْهَا أَنَّ الْکَافِرَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یَشْتَرِیَ عَبْدًا مُسْلِمًا بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة، وَ مِنْهَا أَنَّ الْمُسْلِمَ لَا یُقْتَلُ بِالذِّمِّیِّ بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة. (مَفاتیحُ الغَیب، ج۱۱، ص۲۴۸) . یعنی شافعی که یکی از ائمّه اربعه اهل سُنّت است در رابطه با آیه نفی سبیل(آیه 141 از نساء) مسائلی را مطرح نموده است که برخی از آن ها عبارتند از : 1- مِنْهَا أَنَّ الْکَافِرَ إِذَا اسْتَوْلَى عَلَى مَالِ الْمُسْلِمِ وَ أَحْرَزَهُ بِدَارِ الْحَرْبِ لَمْ یَمْلِکْهُ بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة . یکی از آن مسائل این است که کافر هنگامی که بر مال و اموال مسلمانی تسلط و استیلاء پیدا کند و در دارُالحرب و بلاد کفر آن را بدست آورد  به دلالت این آیه (آیه نفی سَبیل) مالک آن  مال نمی شود 2- وَ مِنْهَا أَنَّ الْکَافِرَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یَشْتَرِیَ عَبْدًا مُسْلِمًا بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة .  به دلالت این آیه ، کافر نمی تواند عبد مسلمان را بخرد و در اختیار خود قرار دهد 3- وَ مِنْهَا أَنَّ الْمُسْلِمَ لَا یُقْتَلُ بِالذِّمِّیِّ بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة. مسلمانی که یک نفر کافر ذِمّی را بکشد و به قتل برساند ، به دلالت این آیه ، کشته نمی شود و قصاص بر او جاری نمی گردد .

ثانیاََ : در همه این مواردی که آقای دانیال نمازی بطور تعریضی از دامنه قاعده فقهی نفی سَبیل ذکر کرده است اگر مراد و منظورِ شخصِ کافر ذمّی از این کارها ، عدم حاکمیّت و سَیطره و تسلط  بر مسلمان باشد از نظر علماء و فقهاء جای اشکال و ایرادی وجود ندارد مگر اینکه مرحوم شیخ طوسی چنین گفته است :  فَلَیسَ لَهُ أَن یَعلُوا عَلَى بِناءِ المُسلِمینَ لِقَولِهِ   (ص) : اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ. فَإِن ساوَى بِناءَ المُسلِمینَ وَ لَم یَعلُ عَلَیهِ فَعَلَیهِ أَن یَقصُرَهُ عَنهُ، وَ قیلَ: إِنَّهُ یَجُوز ُ ذلِکَ ، وَ الأَوَّلُ أَقوَى ! (اَلمَبسُوط، ج۲، ص۴۶) : یعنی شایسته نیست ( ممنوع است) که کافر ذِمّی خانه اش را بلندتر از خانه مسلمان بسازد به دلیل روایت نَبَوی که فرمود : اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ . پس اگر کافر ذِمّی خانه اش را مساوی و برابر با خانه مسلمان بسازد و قصد عُلُوّ و تسلّط به مسلمان را هم نداشته باشد لازم است که ارتفاع خانه اش  را نسبت به خانه مسلمان کوتاه تر و پایین تر قرار دهد سپس می فرماید که بنابر قولی این کار یعنی هم سطح بودن خانه کافر ذمّی با خانه مسلمان در فرض عدم استعلاء و برتری جویی کافر ذمی ، اشکالی ندارد و جائز است ولی در نهایت می فرماید که نظر اوّل اَقوی است . پس به طور کلی  اگر کافر ذِمّی به قصد تسلط بر مسلمان ، خانه اش را مرتفع تر بسازد و یا بر مرکب خاصّی جهت تسلط و استیلاء بر مسلمان یا مسلمانان سوار شود این کار جائز نیست و در غیر این صورت اشکالی و منعی ندارد .

ثالثا از آقای دانیال نمازی سؤال می کنیم که  اینکه شما می گویید : (... و تمام این آثارِ خلافِ کرامت آدمی ، مُستند به نفی سَبیل و مُرسَله‌ مُجمَله «اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» شده‌است.) چه وجهی دارد ؟!!! اصلا کجای این آثار و کدام بخش از این آثار و فروعات فقهی قاعده نفی سَبیل بر خلاف کرامت انسانی است ؟!! اگر منظورتان این بخش از مطلبی است که در متن شما آمده است : (...معتقد بودند اهل ذِمّه  نباید سوار اسب شوند اما می‌توانند سوار الاغ و قاطر شوند !! : أَنْ یُمْنَعُوا مِنْ رُکُوبِ الْخَیْلِ عِنَاقًا وَ هِجَانًا وَ لَا یُمْنَعُوا مِنْ رُکُوبِ الْبِغَالِ وَالْحَمِیرِ «اَلأَحکامُ السُّلطانیه، ص145») ، به جنابعالی می گوییم که شما توجه درست به این مسئله نکردید لذا نتیجه غلطی گرفتید و گفتید که : (تمام این آثار ، خلافِ کرامت آدمی است!!) . به فرض که به گمان شما دو اثر  از این قاعده اشکال داشته باشد آیا منطقی است که بواسطه اشکال داشتن چند اثر فقهی از این قاعده ، نتیجه بگیریم که تمام آثار آن در رابطه با کفار ذمی و مانند آنها خلاف کرامت انسانی باشد ؟!! آیا ده ها نوع اثر مهمی که فقهاء برای قاعده نفی سَبیل بر شمردند همه آنها خلاف کرامت انسانی است ؟ آیا فقهاء ما هوش و درایتشان و تقوایشان از شما کمتر بوده است که با قاعده فقهی نفی سَبیل دچار خلاف کرامت انسانی شدند ؟!!!  باید توجه داشت که معنای درست  مسئله مذکور این است که در همه این موارد ذکر شده و مانند آن ها اگر مراد ، عدم حاکمیّت و سیطره و تسلط کافر بر مسلمان باشد جای اشکال و ایراد نیست . به این معنا که اگر کافری ذمّی به قصد تسلط بر مسلمان ، خانه اش را مرتفع تر بسازد و یا بر مرکب خاصّی مثل اسب با دو ویژگی  عِنَاقًا وَ هِجَانًا  جهت تسلط و استیلاء بر مسلمان یا مسلمانان سوار شود جائز نیست چون خوف هجوم و حمله از ناحیه او مُحتملِ عُقلایی است و در غیر این صورت اشکالی و منعی ندارد و  معنای این دو واژه چنین است : عِناقاََ یعنی در حالی که عُنُق و گردن اسب را در حین سوار بودن در اختیار گرفته باشد و شتابان و سریع حرکت کند . هِجاناََ یعنی در حالی که سوار بر اسب اصیل و نجیب و نیکو و تیزرو شده باشد . و سوار شدن  کافر ذمّی بر اسب و مانند آن با این ویژگی هایی که احتمال عُقلایی هجوم از ناحیه او می رود جائز نیست و جانب احتیاط باید رعایت شود و این حکم و احتیاط بر خلاف کرامت انسانی نیست بلکه خلاف آن عمل کردن چه بسا بر خلاف کرامت باشد چون ممکن است کافر ذمّی از این طریق خساراتی جانی و مالی و ناموسی بر برخی از مسلمین وارد نماید . (فَتَأَمَّل جَیِّداََ)

رابعا : در رابطه با حدیثِ عُلُوّ یا حدیثِ نَبَوی «اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» اگر چه این روایت ضعف سَنَدی دارد ولی با توجه به اینکه فقهاء و علماء به آن عمل کرده اند لذا ضعف سَنَدی آن با عمل اَصحاب یعنی فقهاء و علماء ،جبران می شود همچنانکه اگر حدیثی از نظر سَنَد مشکلی نداشته باشد و به اصطلاح مُستَنَد و معتبر باشد  ولی اصحاب و علماء و فقهاء به آن عمل نکنند و اِعراض نمایند آن حدیث از اعتبار می افتد و قابل استفاده نیست . علاوه بر این باید توجه داشت که روایاتی که به نحو مُرسَل هستند اگر مُرسِل به نحو جزمی و قطعی خبر و روایت را از امام (ع) نقل کند در این صورت خبرش مُحتَملُ الحِسّ می شود و بناء و سیره عُقَلاء بر این است که خبر و روایتی که حِسّی بودنش زیاد باشد قبول می کنند . ضمنا مرحوم صاحب عُروه در کتاب حاشیه خود بر مکاسب  ج‌1، ص: 31 پنج معنا برای این حدیث کرده است که مطالعه آن خالی از لطف نیست : قَولُهُ (ص)  «اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ»أَقُولُ هذَا الخَبَرُ یُحتَمَلُ مَعانِِ خَمسةُُ : أَحَدُها بَیانُ کَونِ الإِسلامِ أَشرَفُ المَذاهِبِ  وَ هُوَ خِلافُ الظّاهِرِ جِدّا - اَلثّانِی بَیانُ أَنَّهُ یَعلُو مِن حَیثُ الحُجَّةِ وَ البُرهانِ - اَلثّالِثُ أَنَّهُ یَعلُو بِمَعنَى یَغلِبُ عَلَى سائِرِ الأَدیانِ - اَلرّابِعُ أَنَّهُ لا یُنسَخُ - اَلخامِسُ ما أَرادَهُ الفَقَهاءُ مِن إِرادَةِ بَیانِ الحُکمِ الشَّرعِیِّ الجَعلِیِّ بِعَدَمِ عُلُوِّ غَیرِهِ عَلَیهِ  . بعد از این توضیحات از شما می پرسیم که چرا بدون دقّت و توجه کافی به جوانب مسئله ، قضاوت و اظهار نظر ناصحیح  می نمایید و می گویید : (... و تمام این آثارِ خلافِ کرامت آدمی ، مُستند به نفی سَبیل و مُرسَله‌ مُجمَله «اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» شده‌است.) ؟!!! .

 

13- جناب آقای دانیال نمازی ادعا می کند که اگر فرضاََ نفی سَبیل در آیه 141 از نساء ، اختصاص به مورد آخرت نداشته باشد  و مربوط به نفی سَبیل یعنی نفی سُلطه و سلطنت در دنیا باشد در این صورت این مسئله دیگر اختصاصی به نفی سَبیل کافران بر مؤمنین و مسلمین ندارد بلکه از آیه 90 از سوره نساء می توان فهمید که که سَبیل مؤمنین بر کافران نیز نفی شده است !!. عبارتی که ایشان آورده است بدین شرح است : (بر فرضِ پذیرشِ عدمِ اختصاصِِ فِقْرَه نفی سَبیل به مورد آخِرت، کسی که با قرآن مأنوس باشد غافل از این نیست که صِرفا سَبیل کافران بر مؤمنان نفی نشده، بلکه سَبیل مُؤمنان بر کافران نیز نفی شده است: «فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا» (۹۰ نساء) بر این أساس می‌توان از قاعده نفی سَبیل به عنوان اصل ممنوعیت سُلطه پذیری و سلطه‌جویی اَحَدی بر اَحَدی نام برد که هم عِنان با اصل عدم ولایت  است.) .  پاسخ ما به ایشان این است که نفی سَبیل مُؤمنین نسبت به کفار در اینجا یعنی در آیه 90 از نساء  با شروط و قیودی(فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ+ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ+وَأَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ) که در این آیه شریفه ذکر شده دلالت بر ابعاد اخلاقی و مسائل جانبی از جمله حفظ پیمان و تعهّد و پرهیز از پیمان شکنی  و  مانند آن دارد یعنی اکر کفّاری از جنگ با شما فاصله گرفتند و  با پذیرش پیمان و تعهّدی ، اظهار صلح و آشتی کردند  در این صورت شما حق ندارید که  پیمان را بشکنید و تعهّد را زیر پا بگذارید و بر آنها مسلط شوید . پس نفی سَبیل در این آیه به معنای نفی مطلق سُلطه و تسلّط نیست تا بگوییم که این آیه دلالت دارد که  اَحَدی بر اَحَدی نمی تواند تسلط یابد و لذا مسلمان نیز نباید بر کافر تسلط پیدا کند !!! بلکه این آیه  به بُعد یا ابعاد اخلاقی و جانبی مسئله توجه دارد که شایسته و لازم است که مؤمنین و مسلمین این جوانب را مراعات کنند نه اینکه از قاعده نفی سَبیل به عنوان اصل ممنوعیت سُلطه پذیری و سُلطه‌جویی اَحَدی بر اَحَدی نام برده شود که هم عِنان با اصل عدم ولایت باشد . البته در جای خود ثابت و مُقرَّر است که : اصل ، عدم ولایت کسی بر کس دیگر است مگر اینکه خداوند اجازه دهد اما این مطلب و این اصل ارتباطی به این بحث مذکور یعنی نفی سََبیل ندارد .  اشتباه آقای دانیال نمازی  آن است که  قیاس مَعَ الفارق کرده و  نفی سَبیل در اینجا (در آیه90 از نساء) را که به معنای نفی تسلط بعد از اظهار و اعلام صلح و آتش بس است نه نفی تسلط به نحو مطلق مخصوصا با قیودی که در آیه آمده و مربوط به حفظ تعهّدات و قراردادها با کفار است ،  با نفی سَبیل فقهی سیاسی که نفی تسلّط کفار بر مُؤمنین و مسلمین در آیه پیشین (آیه 141 از نساء)  است به یک معنا گرفته است و لذا نتیجه ناصحیحی از آن ارائه داده است .

 

 

14- مراد از تسلّط کافر بر مُسلِم و مُؤمن که به دلیل آیه نفی سَبیل مورد نهی است عبارت است از تسلّطی که به نحو برتری جویی و استعلاء و تحقیر باشد که در این صورت طبق آیه نفی سَبیل ، کافر حقِّ تسلط و غلبه بر مسلمین و مؤمنین را نخواهد داشت ولی اگر تسلط کافر اینگونه نباشد مثل موردی که مسلمانی برای کافری کار کند در این فرض ، کافر بر اجیرش که مسلمان است سلطنت و تسلط دارد و این نوع از تسلط بلا اشکال است . البته اگر نصوص و ادله خاصّی دلالت کند که فلان مورد مطلقا کافر نمی تواند تسلط و ولایت داشته باشد چه قهر آمیز و تحقیر آمیز باشد و چه نباشد در این صورت ما تابع دلیل هستیم مثلا پدر و جدّ پدری به حکم الهی بر فرزند خود تسلط و ولایت دارند ، حال اگر پدر یا جدّ پدری کافر باشند این ولایت از آنها ساقط است و ولایتشان باطل و غیر مشروع است و هکَذا مواردی که شبیه این مورد باشد  .  با توجه به این نکته ای که ذکر کردیم  که مراد از تسلّط کافر بر مُسلِم و مُؤمن که به دلیل آیه نفی سَبیل مورد نهی است  عبارت است از تسلّطی که به نحو برتری جویی و استعلاء و تحقیر باشد برخی از اشکال هایی که برخی از بزرگان همانند آیت الله سید ابوالقاسم خویی و یا آیت الله سید موسی شُبَیری زنجانی مطرح کردند و جناب آقای دانیال نمازی هم نظرات آن بزرگواران را جهت تأیید مقصود خود مبنی بر عدم دلالتِ نفی سَبیل  بر نفى ولایت کافر بر مسلمان در متن خود آورده است ، خود بخود مُرتفع می شود . به عنوان نمونه ،  اشکالی را که مرحوم آیت الله خویی و نیز آیت الله سید موسی شُبَیری زنجانی در رابطه با مسئله نفی سَبیل مطرح نمودند و آقای نمازی در یادداشتش آورده است در اینجا ذکر می کنیم : ( آقای خویی : وَ قَدِ استُدِلَّ عَلَیهِ [نفی سبیل] فِی بَعضِ الکَلِماتِ [کلمات فقهاء و مُفسِّرین] بِجُملةِِ مِنَ الآیاتِ الکَریمَة ِ وَالنُّصوصِ الشَّریفَةِ کَقَولِهِ تَعالَى‌ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اَللََّهُ لِلْکََافِرِینَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً». وَ قَولِهِ (ص): «الْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ».  وَ قَد تَعَرَّضَ شَیخُنَا الأَعظَمُ إِلَى مُناقَشَةِ دَلالَةِ هذِهِ النُّصُوصِ مُفَصّلاً وَ لَقَد أَجادَ فِیما أَفادَ . فَإِنَّ السَّبیلَ المَنفِیَّ فِی الآیَةِ المُبارَکَةِ إِنَّما هُوَ الحُجَّةُ لا التَّسَلُّطُ [استیلاء و قدرت ظاهری کفار] عَلَیهِ [بر کافر]، وَ لِذا یَثبُتُ لِلکافِرِ السَّلطَنَةُ عَلَى أَجیرِهِ المُسلِمِ ، حَیثُ یَجِبُ عَلَیه تَنفیذُ مَا استَأجَرَهُ عَلَیهِ . وَ عُلُوُّ الإِسلامِ لا یَستَلزِمُ عَدَمَ ثُبُوتِ الوَِلایَةِ لِلکافِرِ عَلَى المُسلِمِ . (مَوسُوعَةُ الخُویی، ج۳۳، ص۲۵۳)آقای شُبَیری زنجانی: شیخ [مرحوم شیخ مرتضی انصاری] مى‌گوید: بنابراین که معناى سَبیل، حُجّت [دلیل و برهان] باشد جز با تکلّف نمى‌توان ملکیّت را یکى از مصادیق آن شمرد. چون بسیار واضح است که منظور از این کلام که خداوند براى کفار علیه مسلمانان حُجّتى قرار نداده ، اثباتِ حقّانیت دین اسلام و اینکه کفار دلیلى [دلیل و برهانی] ندارند که موجب تضعیف مسلمانان شود مى‌باشد. اما اگر بخواهیم بگوییم منظور این است که کفار علیه مسلمانان در هیچ موردى و لو در اختلافات مادى حُجّتى ندارند که اقامه کنند، این بسیار غیر عُرفى مى‌نماید. چگونه مى‌توان گفت:  غیر مسلمان حق ندارد براى ملکیّت خود استدلال و از مال خویش دفاع کند؟! امیر المؤمنین (عَلَیهِ السَّلامُ) وقتى خبردار شدند خَلخالى از پاى زن یهودیّه‌اى به ناحق درمى‌آید آن طور متغیر مى‌شوند و از خود عکس العمل نشان مى‌دهند حال چگونه مى‌توان گفت شارع حق احتجاج علیه مسلمان را از آن یهودیّه سلب کرده است!؟ پس نمى‌توان ملکیّت را از مصادیقِ موضوعِ حجّت آوردن شمرد. همچنین بین حجّت آوردن و ملکیّت از نظر عرف، جامعى به نظر نمى‌رسد لذا اگر بخواهیم بگوییم مالکیت معنایى مستقل از حجت داشته و هر دو جداگانه مصداقى براى سَبیل محسوب مى‌شوند  لازمه‌اش این است که براى حجّت و ملکیّت جامعى وجود داشته و «سَبیل» در آن معناى جامع بکار رفته باشد در حالى که عرفاً جامعى براى این دو عنوان به نظر نمى‌رسد و بر فرض که جامع هم مُتصوّر‌ باشد ارادۀ آن خلاف ظاهر روایت است زیرا حضرت در مقام تفسیر آیه [آیه 141 از نساء]، سَبیل را به حُجّت تفسیر نموده‌اند، حال اگر بگوییم معناى آن تنها حجت نیست بلکه عنوانى که قدر مشترک میان حُجّت و عنوانى دیگر  است مى‌باشد مرتکب خلاف ظاهر شده‌ایم  . بنابراین حمل حجت بر معنایى که جامع میان آن و ملکیت باشد باعث تکلّف است... (کتاب نِکاح، ج۱۲، ص-۴۳۵۷) -

ضمنا باید توجه داشت که آیت الله سید موسی شُبیری زنجانی در ادامه مطالبی که از مرحوم شیخ انصاری نقل نمودند این نکته مهم را یادآور شدند که : (اجماع فقها در مسائل اصولی که منتهی به زمان معصوم «عَلَیهِ السَّلامُ» شود چه مدرکی و چه غیر مدرکی اگر خلاف آن نرسیده باشد حُجَّت است !) و متأسفانه آقای دانیال نمازی این بخش از سخنان آیت الله شُبَیری زنجانی را ذکر نکرده است . پس اجماع ، مطلقا مطرود نیست بلکه مواردی از اجماعات در فقه اجتناب ناپذیر است و جای تردیدی در آن ها نیست .

 

15- جناب آقای دانیال نمازی در اواخر متن انتقادی خود عباراتی از استاد فاضل لنکرانی ذکر می کند مبنی بر اینکه ایشان با استفاده از قاعده اشتراک تکلیف و قضایای حقیقیه و خطابات قانونیه می گوید که آیه  193 از سوره بقره «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ» دلالت بر وجوب جهاد حتی جهاد ابتدایی در عصر غیبت دارد  و اینگونه نیست که جهاد ابتدایی مخصوص عصر پیغمبر «ص» و مربوط به مسلمانانِ زمانِ صدورِ آیاتِ جهاد و یا مخصوص عصر معصومین (عَلَیهِمُ السَّلامُ) باشد و سپس با بیان اشکالاتی  ، جواب هایی به استاد محمد جواد فاضل لنکرانی می دهد که این اشکالات و  پاسخ ها نیز از جهاتی محلّ خدشه و اشکال است . در اینجا لازم است که مطالبِ طَرَفینِ  مَباحِث انتقادی در باب جهاد ذکر شود و سپس نکاتی که مدّ نظر است مطرح سازیم . عبارات استاد فاضل لنکرانی چنین است : (مطابق سخن ایشان «استاد سید مُصطفی مُحقِّق داماد» جهاد با کفار بی‌معنا است و تنها اگر گروهی حمله کردند ـ خواه مسلمان باشند و خواه کافر ـ باید مقابل آنها ایستاد و دفاع کرد… این سخن نیز صِرف ادّعا است و دلیلی بر آن اقامه نکرده‌اند. سؤال این است که به چه دلیل و بر اساس کدام روایت و دلیلی، آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ . بقره آیه 193» به مسلمانان صدر اسلام و کفّارِ همان زمان اختصاص دارد؟ «کُتِبَ عَلَیکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ آیه 216 از بقره»؛ تعبیر کراهت و ناخوشایندی تنها درباره جهاد آمده است؛ و به یقین، حُکمی که به صورت قضیه حقیقیه در این آیه بیان شده است، وجوب جهاد ابتدایی است، وگرنه جهاد دفاعی و وجوب آن نیاز به صدور حکم ندارد؛ هر عاقلی می‌گوید انسان باید از خود دفاع کند. بنابراین، جهادی که جزء فروع دین است، جهاد ابتدایی است. ضمن آن که مطابق مبنای حضرت امام خمینی «ره» و پذیرش نظریه خطابات قانونیه، اشکال ادعای ایشان روشن‌تر است؛ چرا که بر اساس این نظریه، خطابات قرآن کریم به صورت قانونی بوده و مخاطب خاصّی برای آیات نیست؛ یعنی حتی افراد موجود در زمان نزول آیه و مسلمانان صدر اسلام نیز بِالخُصوص متوجه خطاب آیه شریفه نیستند و بلکه آنها یکی از مصادیق موضوع هستند. مقتضای قاعده اشتراک در تکلیف ـ که به اجماع فقها ثابت بوده و در سراسر فقه جاری است ـ این است که اگر حُکمی در اسلام برای مسلمانان زمان صدور آیات ثابت شد، آن حکم شامل همه مسلمانان ‌شده و در آن شریک هستند؛ حتی آنان که در زمان صدور حکم، وجود نداشته‌اند «معدومین و آیندگان» . حال، آیا ایشان «استاد سید مصطفی مُحقِّق داماد»  این قاعده که می‌توان گفت فقه مبتنی بر آن است را کنار می‌گذارد؟ به یقین آیات جهاد ابتدایی عمومیّت دارد و به مسلمانان صدر اسلام اختصاص ندارد.) .

اشکالات و پاسخ آقای دانیال نمازی به استادفاضل لنکرانی چنین است  :


۱- از جمله اشکالات عمده‌ای که در استنباط احکام از متون دینی وجود دارد، تقطیع آیات و روایات مُصدَّر به صدر و مُذیَّل به ذیل و تمسک به اطلاق و عموم آن عبارات مُقَطَّعه می‌باشد و این اشکال منجر به سوء استنباط‌ های متعددی شده که احصاء آن از توان برون است .


۲- برای فهم فِقْرَه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(بقره آیه 193) لازم است به آیات پیشین (آیات ۱۹۴- ۱۹۰ بقره) و نقش آن در انعقاد ظهور ، عنایت شود. بر اساس مقدمه اول، تقطیع عبارات و تمسک به اطلاق و عموم آن و تلقّی آن به‌مثابه قضیه حقیقه، از منظر دانش تفسیر متن، خطایی بنیادین است.


۳- این آیات با خطاب آغاز شده است و خطاب، فی‌نفسه، اختصاص به حضور [مُشافَهین و مخاطَبین در جلسه خطاب] دارد و شامل غائبینِ موجود [موجود در عصر حضور] نمی‌شود، فَضلاً عَنِ المَعدُومین [و آیندگان] ؛ مگر به وساطت قاعده اشتراک تکلیف میان مُشافَهین و غیر مُشافَهین/ حاضرین و غائبینِ موجود و معدومین [آیندگان] .


۴- قاعده اشتراک، دلیلی جز اجماع ندارد (مُستَمسَکُ العُروَة ج۵، ص۳۷۱ و مُستَنَدُ العُروَة(اَلصَّلاة)، ج۳، ص۴۲۲) و سایر ادلّه آن مخدوش است؛ به‌عنوان مثال روایت معروف «حَلالُ مُحمَّدِِ حَلالُُ…» سنداً محل تأمل است و دلالةََ نیز ظهور در قاعده اشتراک ندارد و بنده در تحقیق در دست انتشاری تفصیلاً این مطلب را بیان نموده‌ام. کسانی که این روایت را مستند قاعده اشتراک قرار داده‌اند (محمد فاضل لنکرانی، اَلقَواعِدُ الفِقهیَّة، ج۱، ص۳۰۲) مرتکب همان خطای بنیادین تقطیع و عدم توجه به صدر و ذیل عبارات شده‌اند که تفصیل آن پیشتر گذشت.


۵- اصل حُجیّت اجماع در چنین مسائلی و نیز وقوع آن محل تأمل می‌باشد. (اَلفَوائِدُ الحائِرِیَّة، ۱۵۵-۱۵۴) بر این أساس است که برخی چنین قاعده‌ای [قاعده اشتراک در تکلیف] را محلّ تأمل می‌دانند. (مَوسُوعَةُ الخُویی، ج۱۴، ص۱۵۴ و مُستَمسَکُ العُروَة، ج۵، ص۵۸۰)


۶- بر فرض پذیرش حُجیّت و تحقق اجماع در این مسأله، پوشیده نیست که اجماع، دلیل لُبّی است که عند الشک اخذ به قدر مُتیقّن می‌شود؛ لذا شک در اتحاد مُشافَه و غیر مُشافَه، سِنخاً و صِنفاً و احتمال مدخلیت وصفی [مثل معاصرت و حضور و مُشافَه بودن و غیره] در حکم (کَما نَحنُ فِیه)، مانع از جریان قاعده اشتراک خواهد بود. (کِتابُ الصَّلاة (لِلنّائِینی)؛ ج۲، ص۱۳۶ و فَوائِدُ الأُصُولِ ، ج۲، ص۵۴۹) همچنین در مسأله خلافِ اجماعِ جهادِ ابتدایی در زمان غیبت ، قاعده اشتراک که مستند آن اجماع است جاری نخواهد. [چون لازمه اش تعارُض دو اجماع یعنی اجماع بر عدم جهاد ابتدایی در عصر غیبت و اجماع بر قاعده اشتراک بر نکلیف خواهد بود و «تَعارَضا تَساقَطا و عِندَ الشَّک یُرجَعُ اِلَی الأَصلِ» و  اصل نیز عدم اشتراک در تکلیف است] .

۷- بر فرض غَمضِ عین از تمام مشکلات مذکور و پذیرش تمامیّت قاعده اشتراک در ما نحن فیه، لازم به تذکر نیست که این قاعده، حکم [وَ قاتِلُوهُمْ] را نسبت به مُتعلََّق خویش (مُکلَّفین احکام یعنی مسلمین) تعمیم می‌دهد [که فرضا مسلمینی که در آینده می آیند آنها را هم شامل شود] و نه نسبت به غیر مُتعلَّق خویش (کافرانِ غائب و معدوم)؛ لذا با این قاعده نمی‌توان شمول آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(بقره آیه 193) را نسبت به کافران غائب و معدوم [آینده] اثبات کرد.

۸- شمول دلالت آیه [وَ قاتِلُوهُمْ] بر تمامی کفار [اعمّ از حاضرین و غائبین و معدومین یعنی آیندگان]، موقوف به وساطت الغای خصوصیت می‌باشد که اعتبار آن مشروط به اثبات عدم مدخلیت اوصافی است که کافران حاضر داشته‌اند؛ حال آنکه در این آیات کفار مُتصف به اوصافی شده اند که احتمال مدخلیت آن می‌رود ولو قطع به عدم مدخلیت نباشد؛ اوصافی نظیر فتنه‌انگیزی (که برخی آن را به معنای شکنجه‌گری دانسته‌اند)، پیمان شکنی و شورش‌گری و اخراج از وطن . بر این اساس ما [در عصر غیبت و زمان حاضر] معتقد به بازگشت جهاد ابتدایی به جهاد دفاعی هستیم و آن جهادی که در ذهن ناقد است، غیر مشروع و مخالف منطق قرآن و آیات بسیاری است که وظیفه رسول الله (ص) را چیزی جز ابلاغ نمی‌داند. (۲۰ آل عمران، ۹۹ مائده، ۵۴ نور، ۱۸ عنکبوت، ۸۲ نَحل، ۴۸ شُوری، ۳۵ نَحل و ۲۲-۲۱ غاشِیَه) پوشیده نیست که معاصرت [هم عصر بودن] نیز وصفی است که الغای آن برای تعمیم حکم، مشروط به اثبات عدم مدخلیّت می‌باشد.

۹- تمسک ناقد به قضیه حقیقه نیز نفعی برای مُدَّعیاتش ندارد؛ چون اگر قضیه حقیقیه باشد، بنابر مقدمات فوق ، اطلاقی در آن نیست که جمیع کافران و لو کافران غیر مُقاتِلین مسلمین را شامل شود، بلکه در آن، کافرانِ مُقاتِلینِ مسلمین اخذ شده‌است و چنانچه قضیه خارجیه باشد -کَما هُوَ المُختارُ -  فِی نَفسِه حتی شامل مطلق کافران مُقاتِلینِ مُسلمین [در عصر پیامبر «ص»] نیز نمی‌شود.

۱۰- مُقاتَلَه و قِتال که در این آیات آمده، ظهور در فعل طَرَفَینی دارد؛ لذا لزوم مقاتله در فرضی است که کافران متصدّی جنگ با مسلمانان شده باشند [نه کافران غیر مُقاتِلینِ مسلمین] و فِقرَه «اَلَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» نیز دلالت بر مدّعای ما دارد.

۱۱- نظریه خطابات قانونیه (تعامل با آیات و روایاتِ فقهی به‌سان متون قانونی) مبتنی بر مغالطه زمان‌پریشی [ناهم زمانی و ناسازگاری تاریخی در مورد وقایع و حوادث و رویدادهای مختلف در زمان های گذشته و حال با توجه به تحوّلات و تغییراتی که در معناها و مفاهیم در طول تاریخ صورت گرفته ] است؛ زیرا این واقعیت که آموزه های فقهی قرآن و روایات در فضایی [صدر اسلام] شکل گرفته‌اند که مفهوم قانون به معنای امروزی آن اصولا وجود نداشته است همسانی آیات و روایات فقهی با متون قانونی به معنای مُدرن آن را نفی می کند. برای اثبات نظریه خطاب های قانونی اغلب استدلال می شود که بناء و سیره شارع همچون بناء عقلا در قانونگذاری است. وقتی قانون به معنای مُدرن آن از بناهای عقلایی نوپیداست چگونه شارع می‌توانست در فضای نزول قرآن بنایی را ملاک عمل قرار دهد که قرن ها بعد شکل گرفته است؟ [این همان مغالطه زمان پریشی است که یکی از انواع مُغالَطَه ها محسوب می شود] .

۱۲- این استدلال ناقد مبنی بر وجوب جهاد ابتدایی که: «جهاد دفاعی و وجوب آن نیاز به صدور حکم ندارد؛ هر عاقلی می‌گوید انسان باید از خود دفاع کند.» مخدوش است؛ زیرا اولاً زمانی که مسلمانان در موضع ضعف قرار داشتند، مأذون به جهاد دفاعی نبودند؛ بلکه ملزم به خویشتنداری و صبر بودند تا اینکه آیه اذن جهاد نازل شد: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (۳۹ حج). ثانیا جهاد دفاعی منحصر در دفاع مشروع از نفس خویش نیست تا ادعا شود هرکسی قهراً به دفاع از خویش برانگیخته می‌شود؛ بلکه دفاع از مملکت نیز مصداق آن است و چه بسیار افرادی که داعی دفاع، لَو خُلِّیَ وَ طَبعَهُ، در آنها منبعث نمی‌شود و مولا به‌ داعی انبعاثِ مکلّف ، به جعلِ امر می‌پردازد.

و اما پاسخ ما به اشکالات و پاسخ های آقای دانیال نمازی چنین است : 

اولاََ  آیا خطاباتی که درقرآن و روایات است فقط شامل مُشافَهین و مُخاطبَین و حاضرین در جلسه خطاب است یا اینکه غیر مُشافَهین را هم شامل می شود؟! بر اساس ادله ای که در بحث های اصولی مذکور است خطابات ، مخصوص مُشافَهین نیست بلکه غیر آنها را نیز شامل می شود .

ثانیاََ اگر چه ممکن است که خطاب ، فِی نَفسِه اختصاص به مُخاطَبین و حاضرین در جلسه خطاب داشته باشد  و شامل غائبینِ موجود و به طریق اَولی شامل معدومین و آیندگان نشود ولی با تمسک به قاعده اشتراکِ تکلیف  که مُستَظهَر به حکم عقلی و اجماع و مانند آن است می توان اِلغای خصوصیت از این خطابات و آیات نمود و قید و خصوصیت حضور و معاصِر بودن و مانند آن ها را الغاء نمود و آن حکمِ  صدرِ اسلام  و زمانِِ صدورِ آیات را به عنوان یک قانون و حکم کلی به همه اَعصار و تمام مسلمین تا روز قیامت سرایت داد و نیز حدیث حَلَالُ محمد حَلَالٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ با بحث های جانبی که در آن وجود دارد می تواند دلیل و یا مؤیِّد قاعده اشتراک در تکلیف باشد . به علاوه ،  این حدیث شریف اشاره به ابدی بودن دین و شریعت نبیّ مُکرّم اسلام (ص)  دارد  و اینکه بعد از پیامبر اکرم (ص) پیامبری نخواهد آمد . در این باره  روایتی از امام صادق (ع) چنین آمده است که فرمود :  (اِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً  ، نَبِیّاً فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ فَخَتَمَ بِهِ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَهُ أَحَلَّ فِیهِ حَلَالَهُ وَ حَرَّمَ فِیهِ حَرَامَهُ فَحَلَالُهُ حَلَالٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِیهِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ فَصْلُ مَا بَیْنَکُمْ ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ . «بِحارُالأَنوار ج : 47 ص : 35» .  امام صادق (ع) فرمود : خداوند حضرت محمد (ص) را به پیامبری مبعوث نمود  ، پس هیچ پیامبری بعد از او نخواهد آمد و قرآن کریم را بر او نازل فرمود و آن را خَتم و خاتِم همه کُتُب آسمانی پیشین قرار داد که پس از آن کتاب آسمانی ای نخواهد آمد . در این کتاب یعنی در قرآن کریم ، حلال خود را حلال نمود و حرام خود را در آن حرام نمود . پس حلال آن تا روز قیامت حلال است و حرام آن نیز تا روز قیامت حرام می باشد . در آن اخبارِ مهم و سرنوشت ساز گذشتگان و آیندگان است و در آن امتیاز دهنده و جداکننده حق و باطل بین شما وجود دارد .  سپس آن حضرت به سینه خود اشاره نمود و فرمود : و ما قرآن را میدانیم .  علاوه بر این ، قاعده حُکمُ الأَمثال (حُکمُ الأَمثالِ فِیما یَجُوزُ وَ فِیما لایَجُوزُ سَواءُُ) نیز مُؤیِّد قاعده اشتراک در تکلیف است . قاعده حُکمُ الأَمثال که تقریبا و یا تحقیقا یک قاعده عقلی می باشد به این معنا است که چیزهایی که از جهت امکان و عدم امکان  همانند یکدیگرند ، حکم مساوی خواهند داشت . به عنوان مثال در رابطه با بحث جهاد ، مسئله را اینگونه بیان می کنیم که اگر بر اساس آیه 193 از بقره و مانند آن ، حکم جهاد ابتدایی با کفّار تحت فرماندهی و دستور پیامبر  (ص) و یا  معصوم (ع) با توجه به شرایط و ضوابطی که دارد بر مسلمانان صدر اسلام واجب به وجوب انشایی و اقتضایی و یا فعلی بوده  ، همان حکم با همان شرایط برای سائر مسلمانان در اعصار بعدی تحت اشراف و فرماندهی حاکمِ مشروع اسلامی و وَلِیِّ فقیه جامع الشرایط که جانشین معصوم (ع) است نیز واجب است . در اینجا مناسب است که کمی در باره جهاد و اقسام آن بطور اختصار مطالبی بیان نماییم . حدود بیش از صدو بیست آیه در باره جهاد در آیات قرآن کریم آمده است و به قول حضرت آیت الله شیخ حسین نوری همدانی که فرمودند : (... بلکه می توان گفت که از طهارت تا دیات در کتاب های فقهی ما در هیچ بحثی به اندازه جهاد ، آیات قرآن نداریم .) جهاد در لغت به معنای مطلق تلاش و سعی و کوشش و فعالیت است و به معنای اَعَمّ خود اگر چه انواع زیادی از قبیل جهاد علمی و معنوی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقی و تبلیغی و مالی و غیره دارد ولی جهاد به معنای خاص طبق تقسیم مشهور نزد فقهاء بزرگوار  به دوقسمِ جهاد دفاعی و جهاد ابتدایی «یا جهاد دَعوت» تقسیم می شود  و معنا و مفهوم و تعریف جهاد دفاعی تا حدّی روشن است اما در باره جهاد ابتدایی تعریف جامع و روشنی وجود ندارد . در رساله آموزشی که مطابق با فتاوای مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای است  تعریف جهاد ابتدایی چنین ذکر شده است : (جهاد ابتدایی آن است که برای برداشتن موانع دعوت به اسلام انجام شود و سپاه اسلام بدون آن که حمله‌ ای از سوی دشمن شده باشد با هدف از بین بردن موانع تبلیغ اسلام و برداشتن موانع مسلمان شدن سرزمین‌های دیگر و گسترش اسلام و اِعلای کلمه‌ی حق و برپایی شعایر دینی و هدایت کفار و مشرکان و برانداختن شرک و بت‌پرستی به جنگ و جهاد بپردازند. در حقیقت هدف از جهاد ابتدایی کشور گشایی نیست، بلکه دفاع از حقوق فطری ملتهایی است که به توسط قدرتهای کفر و شرک و استکبار از خدا پرستی و توحید و عدالت محروم شده‌اند)  . جهاد در صدر اسلام  به صورت تدریجی و مرحله به مرحله و به چند صورت بوده است که طبق فرموده علامه طباطبایی در المیزان ج2 ص66  عبارتند از  : 1- جهاد با مشرکین مکه که مربوط به آن زمانی بود که اولین آیه از آیات جهاد در اواخر سال سیزدهم از اقامت پیامبر (ص) در مکه و سه ماه قبل از هجرت به مدینه نازل شده بود و آن نیز آیه 39 از سوره حج است که  در آن فقط اذن و اجازه جهاد داده شد و فرمود : « أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدير»  2-  جهاد با اهل کتاب با خصوصیّاتی که در آیه 29 از سوره توبه بیان شده است 3- جهاد با جمیع مشرکین در هر جا که باشند  4-  جهاد با هر کافری چه مشرک باشند و چه غیر مشرک  که آیه 193 از سوره بقره و آیات قبلش  که در سال دوم از هجرت یا همان سالی که معروف به «سَنَةُ القِتال» یعنی سال جنگ  است بطور یکجا نازل شده و  به اطلاق و ظهورش دال بر جهاد ابتدایی است  و آیه  123 سوره توبه نیز به آن اشاره دارد . پیغمبر اکرم (ص) 13 سال در مکه و 10 سال هم در مدینه بودند . در طول مدت سیزده سالی که پیامبر (ص) در مکه بودند اگر چه او و اصحابشان و مسلمانان مورد اذیّت و آزار قرار گرفتند ولی  هیچ جنگ و قتالی در مکه  رخ نداد و همه غَزَوات و سَرایا که برای پیامبر (ص) و مسلمانان واقع شد بعد از هجرت به مدینه و در طول ده سال اقامت پیغمبر (ص) در مدینه بوده است . همانطوری که قبل تر متذکر شدیم باید توجه داشت که تمام اقسام جهاد و قتالی که در صدر اسلام و زمان پیغمبر (ص) رخ داد تدریجی و مرحله به مرحله بوده است لذا با توجه به این نکته برخی اشکال ها خود بخود مرتفع می شوند ولی کسانی مثل جناب آقای دانیال نمازی و همفکرانش  که به مسئله تدریجی و گام به گام بودن جهادها توجه نکردند در استفاده و برداشت از آیات جهاد در قرآن کریم  که گاهی همراه با برخی از قیود  مثل «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» و «وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ» و مانند آن ها می باشند دچار مشکل شدند و اشکالاتی از جمله «عدم اطلاق» و «تقطیع» را مطرح کردند و حال آنکه این قیود به فرمایش علامه طباطبایی در اَلمیزان ج2 ص 60  از نوع قید احترازی و یا اشتراطی(اگر مگری) نیستند بلکه قیود تأکیدی یا توضیحی یا قید غالب و یا وصف و عنوان مُشیر می باشند و منافاتی با اطلاق آیه 193 از بقره که دال بر جهاد ابتدایی در صدر اسلام است ندارند. در باره جهاد ابتدایی با شرایط و ضوابطی که در کُتُب فقهی مضبوط است  در عصر غیبت بین فقهاء از قُدماء تا مُتأخِّرین سه قول وجود دارد : 1- جائز نیست یعنی حرام است 2- جائز است که مراد ،جواز بِالمَعنَی الأَعَمّ است که  شامل وجوب و عدم وجوب می شود 3- واجب است .  حکم جهاد ابتدایی با کفّار با توجه به شرایط و ضوابطی که دارد بر مسلمانان صدر اسلام واجب به وجوب انشایی یا اقتضایی و یا فعلی بوده  اعمّ از اینکه جهاد ابتدایی در زمان پیامبر (ص) و صدر اسلام  رخ داده باشد یا رخ نداده باشد . همانگونه که اقامه عدل در جامعه بر معصومین (عَلَیهِمُ السَّلامُ) واجب بوده ولی عملا به جهاتی از جمله حاکمیّت کفر و طاغوت و جهل مردم و مانند آن ها  ،  اقامه عدل از جانب معصومین (عَلَیهِمُ السَّلامُ) در جوامع اسلامی  محقق نشد . آنچه که مهم است همان اصلِ مشروعیّت و تکلیفِ وجوب جهاد ابتدایی است . بر این اساس نظر کسانی که می گویند چون جهاد ابتدایی در صدر اسلام واقع نشده پس در صدر اسلام جهاد ابتدایی وجوب و وجود نداشت بلکه همه جنگ ها و جهادها ، جهاد دفاعی بوده است مخدوش و دارای اشکال است،  شیخ اَبُوالصَّلاح حَلَبی و سلّار دَیلمی صاحب اَلمَراسِم و قاضی اِبن بَرّاج  و شیخ مُفید و سیّد ابوالقاسم خویی و شیخ محمد مُؤمن قُمی و محمد تقی مصباح یزدی و مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی و صاحب جواهر و امام خمینی و امام خامنه ای  و برخی از فقهاء دیگر در صورت فراهم بودن شرایط ، قائل به  جواز و یا وجوب جهاد ابتدایی در عصر غیبت هستند و بالاترین سند زنده بر جهاد در عصر ما که هدفش حاکمیّت اسلام و ریشه کنی فتنه ها و مفاسد بزرگ برای اسلام و مسلمین بود همانا قیام همه جانبه ملت غیور و مسلمان ایران به زعامت و رهبری حضرت امام خمینی «ره» بود که منجرّ به سرنگونی و نابودی رژیم 2500 ساله شاهنشاهی و تحقق نظام جمهوری اسلامی بر محور ولایت فقیه بود . پس در اصل مشروعیّت جهاد ابتدایی جای شبهه و اشکال نیست ولی در برخی شرایط آن محل بحث است و فرض مسئله جهاد ابتدایی در عصر غیبت هم در جایی است که وَلِیّ فقیه جامع الشرایط  که جانشین معصوم (ع) است مبسوط الید باشد و هدفش حاکمیّت اسلام و ریشه کنی فتنه هایی باشد که تهدیدی برای اساس اسلام و مسلمین است  .قالَ السَّیِّدُ الأَصغَرُ اَلمِیرقَدیمُ اَللّاهِیجی اَلجِیلانِی : جِهادُ الأِبتِدائِیِّ اَلَّذی فیهِ مَراتِبُ عَدیدَةِِ یَجِبُ فِی الجُملَةِ عَلَی المُسلِمِینَ  فِی عَصرِ الغَیبَةِ اِذا کانَ قَصدُ اَلفَقیهِ الجامِعِ للشَّرائِطِ ، اَلنّائِبِ العامِّ لِلأِمامِ المَعصُومِ (ع) ،  تَحَقُّقَ حاکِمِیَّةِ الأِسلامِ وَ اِعلاءَ کَلِمَةِ الحقِّ وَ التَّوحیدِ «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» وَ اِحیاءَ حیاةِ الفطرة الأِلهِیَّةِ الأِنسانیَّةِ وَ اِماتَةَ اَساسِ الشِّرکِ وَ الکُفرِ وَ الجِبتِ وَ الطّاغُوتِ و تَحَقُّقَ العدالةِ الأِجتِماعِیَّةِ وَ اِجراءَ الأحکامِ و الحُدُودِ الشَّرعِیّةِ وَ دَفعَ خَوفِِ عَظیمِ اِحتِِمالِیِِّ عُقلائِیِِّ عَلَى الإِِسلامِِ وَ المُسلِمینَ فِی اَنفُسِهِم وَ اَموالِهِم وَ حَسْمَ مادّةِ الفَسادِِ وَ الظُّلمِِ وَ غُدَدِ السَّرطانیَّةِ فِی العالَم  لاسِیِّما فِی مَمالِکِ الأِسلامِیِّةِ اَلمُحتَلَّةِ مِن قِبَلِ الأَجانِبِ و المُستَکبِرینَ و الکُفّارِ الحَربِیِّ والصَّهیونیستی . قَولُهُ تَعالَی : وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ «البقرة-251» وَ قَولُهُ تَعالَی : وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً «الحجّ آیه 40» وَ قَولُهُ تَعالَی : وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ «البقرة-193» وَ وُقُوعُ ثَورَةِ الأِسلامِیَّةِ فِی اِیرانَ وَ تَحَقُّقُ النِّظامِ وَ الحُکُومَةِ الجُمهُورِیَّةِ الأِسلامِیَّةِ عَلَی اَساسِ نَظَریَّةِ وِلایَةِ الفَقیهِ بِقِیادَةِ القائِدِالأََعظَمِ اَلأِمامِ الخُمَینِی«رَحِمَهُ اللهُ» اَدَلُّ دَلیلِ وَ اَظهَرُ طَریقِِ عَلَی تَحَقُّقِ الجِهادِ مُطلَقاََ حَتّی بِنَحوِ الجِهادِالأِبتدایی المَذکُورِ آنفاََ فِی عَصرِ الغَیبَةِ  وَ لایَجُوزُ الجِهادُ الأِبتِدائِیُّ فِی عَصرِالغَیبَةِ بِداعِی دَعوَةِ الکُفّارِ اِلَی الأِسلامِ فَقَط  لِأنَّهُ حِینَئِذِِ مِن خَصائِصِ النَّبِیِّ وَ الأَئِمّةِ المَعصُومینَ وَ مِن شُؤُونِهِم الخاصَّةِ (عَلَیهِمُ السَّلامُ) فَتَأَمَّل جَیِّداََ . البته اگر جهاد ابتدایی برای دعوت کفّار به اسلام باشد چنین جهادی از نظر ما شاید غیر مُجاز باشد و از اختصاصات پیامبر (ص) و یا معصومین (عَلَیهِمُ السَّلامُ) می باشد  . مرحوم آیت الله العظمی سیّد ابوالقاسم خویی یکی از شخصیّت های برجسته فقهی و اصولی و قرآنی است که در اواخر عمر شریفشان قائل به جواز جهاد ابتدایی در عصر غیبت شدند . البته قابل ذکر است که  جواز بِالمعنی الأَعَمّ با وجوب هم منافاتی ندارد و در بحثی که مُلحق به کتاب مِنهاجُ الصّالِحین ایشان است  مُعظَّمُُ لَه به طور مفصّل به این مسئله پرداخته است و در آنجا چنین فرمودند («إِنَّ الجُهادَ مَعَ الكُفّارِ مِن أَحَدِ أَركانِ الدِّينِ الإِسلامِيِّ وَ قَد تُقُوِّى الإسلامُ و َ انتُشِرَ أَمرُهُ فِي العالَمِ بِالجِهادِ مَعَ الدَّعوَةِ إِلَى التَّوحيدِ فِي ظِلِّ رايَةِ النَّبِيِّ الأَكرَمِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)، وَ مِن هُنا قَد اِهتَمَّ القُرآنُ الكَريمُ بِهِ فِي ضِمنِ نُصُوصِهِ التَّشريعِيَّةِ ، حيَثُ قَد وَرَدَ فِي الآياتِ الكَثيرَةِ وُجُوبُ القِتالِ وَ الجِهادُ عَلَى المُسلِمينَ مَعَ الكُفّارِ المُشرِكينَ حَتّى يُسَلَّمُوا أَو يُقتَلُوا، وَ مَعَ أَهلِ الكِتابِ حَتّى يُسَلَّمُوا أَو يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدِِ وَ هُم صاغِرُونَ، وَ مِنَ الطَّبيعِيِّ أَنّ َ تَخصيصَ هذَا الحُكمِ بِزَمانِِ مُوَقَّتِِ وَ هُوَ زَمانُ الحُضُور لا يَنسَجِمُ مَعَ اِهتِمامِ القُرآنِ وَ أَمرِهِ بِهِ مِن دُونِ تَوقيتِِ فِي ضِمنِ نُصُوصِهِ الکَثيرَةِ» جهاد با کفار یکی از ارکان دین اسلام است. اسلام و احکام  و دستورات اسلام در سایه پرچم پیغمبر اکرم (ص) با دعوت به توحید  منتشر شده است. و لذا قرآن کریم در ضمن آیات بسیاری به مسأله جهاد، توجه و عنایت نموده است و در آن آیاتِ وارده ، قتال و جهاد را برای مسلمانان بر ضدِّ کفارِ مشرِک  واجب کرده است تا آنها یعنی کفارِ مُشرِک یا تسلیم شوند و یا کشته گردند و نیز بر مسلمانان است که با کفّاری که از اهل کتاب هستند جهاد و جنگ کنند تا آنها نیز یا تسلیم شوند و یا با خوارى و ذلّت، به دست خود جزيه بپردازند (اشاره به آیه 29 از توبه) و روشن است که تخصیص و مُختصّ کردن چنین احکامی ، به زمانِ محدود و موقّتِ عصرِحضور امام (ع) با اهتمام قران به این مسأله با آن همه آیات فراوانی  که در باب جهاد و قتال وجود دارد ، هماهنگی ندارد. ) ایشان اگر چه در این عبارات ، تصریح به کلمه جهاد ابتدایی ندارد ولی از تعبیراتی که در عباراتشان آورده است به خوبی می توان فهمید که نظر به جواز و مشروعیّت جهاد ابتدایی در عصر غیبت دارند .

ثالِثاََ باید دانست که خطاب گاه جزئی و شخصی است یعنی موضوعش فرد معیّنی از میان مُکلَّفین می باشد که بِالطَّبع حکمش نیز جزیی خواهد بود . مثل برخی از خطاب هایی که فقط مخصوص پیغمبر اکرم (ص) است و شامل دیگران نمی شود مانند : يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ«مائده آیه 67»  و مثل حکم اختصاصی ازدواج پیغمبر (ص) و مانند آن ها  و گاهی هم خطاب ، کلی و قانونی و عام است یعنی موضوع خطاب و دلیل ، جمعی از افراد مُکلَّفین و یا جمیع مکلفین است که در این صورت با توجه به عنوان جامعی که وجود دارد ، حکم نیز کلی و عام می شود . آیات پنجگانه مذکور بیانگر قضیه خارجیه جزئیّه نیست آنگونه که آقای دانیال نمازی تصور کرده است بلکه دال بر قضیه حقیقیه و یا به تعبیر امام خمینی «ره» دال بر قضیه طبیعیّه است که تحلیل به مصادیق نمی شود و هیچ نظری به مصادیق از مکلفین ندارد و بطور کلی و عام و به نحو خطابات قانونیّه شامل همه مکلفین تا روز قیامت می شود .

رابعا جناب آقای دانیال نمازی توجه نکردند که آیات پنجگانه یعنی آیات 190 تا 195 از بقره یک جا نازل شده و قید های مذکور در آن آیات نه اشتراطی است(اِن به معنای اگر ندارد) و نه احترازی بلکه حال و وصف و عنوان مُشیر است . جهت تبیین این مطلب ، همه آیات پنجگانه مورد اشاره را همراه با بیانات علامه طباطبایی ذکر می کنیم تا حقیقت مسئله روشن تر شود : [ وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ‌ (بقره آیه 190)+ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ‌ (بقره آیه 191)+فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‌ (بقره آیه 192)+وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ‌ (بقره آیه 193) +اَلشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ‌ (بقره آیه 194) - وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‌ (بقره آیه 195)]  . مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر اَلمیزان ج2 ص 60 می فرماید : سِیاقُ الآیاتِ الشَّریفَةِ یَدُلُّ عَلَی اَنَّها نازِلَةُُ دَفعَةََ واحِدَةََ وَ قَد سِیقَ الکَلامُ فِیها لِبَیانِ غَرَضِِ واحِدِِ وَ هُوَ تَشریعُ القِتالِ لِأَوّلِ مَرَّةِِ مَعَ مُشرِکِی مَکَّةَ ....  عَلَی اَنَّهُ تَعالَی قَیَّدَ القِتالَ بِالقِتالِ فِی قَولِهِ : «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ...» وَ لَیسَ مَعناهُ الأِِشتِراطِ  اَی : قاتِلُوهُم «اِن» قاتَلُوکُم وَ هُوَ ظاهِرُُ وَ لا قَیداََ اِحتِرازِیّاََ ... بَلِ الظّاهِرُ اَنَّ الفِعلَ اَعنِی «يُقاتِلُونَكُمْ» لِلحالِ وَ الوَصفِ لِلأِشارَةِ وَ المُرادُ بِهِ : اَلَّذینَ حالُهُم حالَ القِتالِ مَعَ المُؤمِنینَ وَ هُم مُشرِکُوا مَکَّةَ . فَمَساقُ هذِهِ الآیاتِ مَساقَ قَولِهِ تَعالَی :أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‌ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ «سوره حج آیه 39 و 40» ، اِذنُُ اِبتِدائِیُُّ لِلقِتالِ مَعَ المُشرِکِینَ  المُقاتِلینَ ، مِن غَیرِ شَرطِِ . عَلَی اَنَّ الآیاتِ الخَمسَةَ جَمیعاََ مُتَعَرِّضَةُُ لِبَیانِ حُکمِِ واحِدِِ بِحُدُودِهِ وَ اَطرافِهِ وَ لَوازِمِهِ فَقَولُهُ تَعالَی : «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» لِأَصلِ الحُکمِ ... فَیَقرُبُ اَن یَکُونَ نُزُولُ مَجمُوعِ الآیاتِ الخَمسَةِ لِشَأنِِِِ واحِدِِ مِن غَیرِ اَن یَنسِخَ بَعضُها بَعضاََ کَمَا اِحتَمَلَهُ بَعضُهُم وَ لا اَن تَکُونَ نازِلَةََ فِی شُئُونِِ مُتَفَرِّقَةِِ کَما ذَکَرهُ آخَرُونَ بَلِ الغَرَضُ مِنها واحِدُُ وَ هُوَ تَشریعُ القِتالِ مَعَ مُشرِکِی مَکَّةَ اَلَّذینَ کانُوا یُقاتِلُونَ المُؤمِنینَ  یعنی سياق آيات شريفه پنجگانه از آیه 190 تا 195 از سوره بقره دلالت دارد بر اينكه همه آن ها يكباره و با هم نازل شده اند و يك غرض و هدف را بیان می کنند و آن غرض واحد همان تشریع و فرمان جنگ و قتال براى اولين بار با مشركين مكه است ..... بعلاوه ،خداوند در اين آيات ،  قتال را مقيد به قتال كرده و فرموده است : «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ»، در راه خدا قتال كنيد با كسانى كه با شما قتال مى‏كنند و معلوم است كه معناى اين كلام اشتراط قِتال به قِتال نيست و منظور این نیست که اگر قتال كردند شما هم قتال كنيد چون در آيه شریفه كلمه «اِن» به معنای اگر به كار نرفته است . و این مطلبی که بیان شد واضح و روشن است .  از سوى ديگر قيد«الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» آنگونه که برخی آن را قید احترازی گرفته اند ، قید احترازى نیست تا معنای آیه اين باشد که تنها با مردان قتال كنيد نه با زنان و كودكان لشكر دشمن ،  زیرا قتال با زنان و اطفال كه قدرت و توانایی بر جنگ و قتال ندارند عقلا و شرعا کاری نادرست است و معنا ندارد بفرمايد با آنان یعنی اطفال و زنان ، مُقاتَلَه و جنگ  مكنید بلكه اگر منظور اين بود بايد چنین بفرمايد: زنان و كودكان را مكشيد . پس قید «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» نه برای اشتراط است و نه برای احتِراز بلكه ظاهر آيه 190 از بقره که چنین قیدی دارد اين است كه فِعل و قیدِ «يُقاتِلُونَكُمْ» به عنوان حال و وصف براى اشاره و معرفى دشمن می باشد و به عبارت دیگر قیدِ«الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» وصف و عنوان مُشیر است به این معنا که کفّار و مشرکین مکّه خصوصیت و حالشان حالِ جنگ و قتال و درگیری با مؤمنین است و مؤمنین باید بدانند که آنها چنین ویژگی دارند که همیشه آماده جنگ و قتال با شما هستند لذا شما نباید از حالشان غافل باشید . پس سياق اين آيات پنجگانه ای که در برخی از آن ها قید و شرط است  همانند سياق آيه «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ»  و آیه «الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ، إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»(سوره حجّ آیه 39 و 40) می باشد  كه اذن در آن ها جهت قتال و جهاد ، اذنى  ابتدايى است  و منظور از آیات خمسه مذکوره  اذن ابتدایی یرای قتال و جهاد با مشركينى(مشرکین مکه) است كه با مُؤمنین و مسلمانان مُقاتَلَه مى‏كنند نه اينكه معناي این آیات بیانگرِ شرط و اشتراط و اگر و مگر باشد. «و نیز بحث از اطلاق و تقیید نیست و مانند آن ها نیست همچنانکه برخی ها دچار این برداشتِ ناصحیح شدند» !!! . مرحوم علامه طباطبایی سپس به جنبه دفاعی قتال و جهاد می پردازد و می فرماید : علاوه بر همه این مطالبی که ذکر شد باید توجه داشت که آيات پنجگانه یعنی آیات 190 تا 195 از سوره بقره همه آن ها يك حكم را  با حدود و اطراف و لوازمش بیان می کند . مثلا آیه «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّه ...» اصل حكم قتال و جهاد را بيان مى‏كند و عباراتِ دیگر از آیات مذکور هر کدام به ترتیب  1- جمله «وَ لا تَعْتَدُوا ...»  ، تحدید و تعیینِ جهاد از جهت انتِظام را می رساند 2- جمله «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ...» ،تعیین و تحدیدِ جهاد  از حیث تشدید و فشار بر دشمن را دلالت می کند 3- جمله «وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ...» ، تحدید و تعیین جهاد از جهت مکان را می رساند 4- جمله «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ...» ، تعیین و تحدید جهاد از جهت اَمَد و مُهلت و زمان را دلالت دارد  5- جمله «اَلشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ....» ، بیانگرِ تشریعِ حکمِ قصاص و معامله و مقابله به مثل با دشمن است یعنی  ماه حرام در برابر ماه حرام یعنی اگر دشمنان احترام آن را شكستند و با شما در ماه حرام جنگ كردند، شما نيز حقّ داريد مقابله به مثل كنيد. 6- جمله «وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» به اَبعادِ مالی جهاد و قتال را نشان می دهد . پس نظرِ نزديك به صواب و قول صحیح این است که نزول مجموع این آیات پنجگانه در باره يك امر و یک حکم  که همان حکم قتال و جهاد بوده  است می باشد، نه اينكه یکی از آن ها دیگری را نسخ كرده باشد  آن طور كه بعضى احتمالش را داده ‏اند، «و به عبارت دیگر اصلا بحث نسخ در اینجا مطرح نیست» و نه اينكه در شؤون و امورِ مختلفه نازل شده باشد كه بعضى ديگر احتمالش را داده ‏اند بلكه این آیات پنجگانه به يك غرض نازل شد و آن غرض هم  تشريع قتال و جهاد با مشركين مكه است که پیوسته با مؤمنین و مسلمین به جنگ بر می خاستند و آتش جنگ را شعله ور می کردند .

خامساََ اگر بخواهیم خصوصیّات و اوصاف را در خطاب و دلیلِ حکم دخالت دهیم لازمه اش آن است که همه احکام شرعی مُختصِّ به حالت و خصوصیتی باشد و فقط افراد خاصی را شامل شود و آنگاه بسیاری از مسلمانانی که بعدها می آیند از احکام شرعی محروم شوند و بلا تکلیف بمانند در حالی که بِالضَّرُورة این مطلب خلاف واقع  و سیره مسلمین است و مسلمانان در هر عصری از اعصار مکلّف به همان احکامی هستند که  مسلمین صدر اسلام و زمان پیامبر (ص) مکلّف به آن ها بوده اند و اکثر احکام و امر ها و نهی هایی که همراه با اوصاف و خصوصیات آمده است به دلیل اشتراک تکلیف و مانند آن ،  اِلغای خصوصیت می شوند و به صورت قضایای حقیقیه که کلی و عام می باشند و به نحو  خطابات قانونیه در می آیند و تکلیف همه مسلمین تا روز قیامت بر این اساس با اجتهاد و استنباط روشن می گردد و چیزی از نظر اجتهاد و بیانِ حکم  ،مُهمل و معطّل نمی ماند  و به قول جناب استاد محمد جواد فاضل لنکرانی : ( بر اساس نظریّه خطابات قانونیّه  ،خطابات قرآن کریم به صورت قانونی بوده و مخاطب خاصّی برای آن نیست؛ یعنی حتی افراد موجود در زمان نزول آیه و مسلمانان صدر اسلام نیز بِالخُصوص متوجه خطاب آیه شریفه  «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ . بقره آیه 193» نیستند و بلکه آنها یکی از مصادیق موضوع هستند ) . 

سادِساََ  اگر بنا باشد که خصوصیات الغا نشود  در مورد همه قوانین و امرها و نهی های بشری و عرفی و حتی نظام اجتماعی و خانوادگی و غیره ،مشکل بوجود می آید . چون اگر بخواهیم راجع به هر قانون و حکم عُرفی و اجتماعی و خانوادگی استناد کنیم مواجه با این اشکال می شویم که شاید این حکم با خصوصیات زمانی و مکانی و فردی و گروهی که دارد شامل کسان دیگر نشود . فرضا پدری از تشنگی دارد می میرد و به یکی از فرزندانش می گوید آب بیاور و او نمی آورد و پسر دیگری از او در آنجا و در اطاق دیگری بوده  و صدای پدر را شنیده آیا این پسر دوم می تواند بگوید که من مُخاطب پدر نبودم و او مرا خطاب نکرده و شاید خصوصیتی در پسر اول بوده و یا خصوصیّتی در بین باشد که خطاب متوجه من نباشد پس من آب نمی آورم چون وظیفه متوجه پسر اول است نه من ؟!! آیا چنین سخنی عقلاًً و نزد عُقَلاء پذیرفته است ؟!!  معلوم و واضح است که استدلال پسر دوم عقلاََ مردود است و عُقَلاء نیز وی را مذمّت می کنند که اطاعت پدر نکرده است . پس او باید الغای خصوصیت کند و فورا برود و برای پدر آب بیاورد چون تکلیف در اینجا رفع تشنگی است و لاغیر و هر کسی حتی اگر پسر آن پدر نباشد ولی صدای آب خواستن او را بشنود باید ترتیب اثر بدهد و آب بیاورد نه اینکه بگوید من که پسر او نیستم و او هم پسرش را خطاب کرده است نه مرا ، پس وظیفه ای ندارم !!! در بحث مذکور هم قضیه و مطلب همین است . اگر همه خطابات و آیات قرآنی از جمله آیات جهاد و نیز جهاد ابتدایی را به صِرف اینکه این خطابات ، فِی‌نَفسِه ، اختصاص به  حاضرین دارد ، مخصوص زمان پیغمبر اکرم (ص) و عصر صدر اسلام بدانیم سَرِ همه مسلمانان بعدی بی کلاه می ماند !!! و همچنین عمده احکام اسلام بلاعمل و مُعطّل می مانند و متأسفانه طبق فرمایش آقای دانیال نمازی باید بگوییم که با توجه به اینکه اکثر خطابات و آیات و روایاتِ مربوط به احکام همراه با خصوصیات و حالات و قیود زمانی و مکانی و فردی است و احتمال دارد که این خطابات ، اختصاص به حاضرین و یا معاصِرین داشته باشد  لذا مسلمانان بعد از صدر اسلام مشمول آن احکام نیستند و بیش از 90 درصد احکام شامل مسلمین و مُکلَّفین اعصار بعدی نشود !!! این گفتاری است که هیچ عاقلی زیربارش نمی رود و اکنون نیز همه مسلمین و مکلّفین عملا دارند به همان احکامی  از جمله احکام جهاد که متوجه مسلمانان صدر اسلام بوده عمل می کنند و حتی جناب آقای دانیال نمازی  نیز هر روز و هر هفته و ماه و سال عملاًً دارد برخلاف گفته و قول خودش عمل می کند  و با انجام تکالیف الهیه مُتَّخَذ از آیات و روایات که در رساله های عملیه است عملا ملتزم به  قضایای حقیقیه و خطابات قانونیه است و باور ندارد که این کارها  دچار شدن به مغالطه زمان پریشی است!!! .  با توضیحاتی که قبلا در باره جهاد و قتال دادیم و بعدا نیز می دهیم  نظر جناب استاد محمد جواد فاضل لنکرانی که قائل به وجوب جهاد ابتدایی در عصر غیبت با شرایط و ضوابطی که دارد ، شدند ، غیرمشروع و مخالف با قرآن و آیات آن نیست !!! .

سابعاََ آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(بقره آیه 193)  بر اساس موضوعِ «فتنه و رفع و ریشه کنی آن» به نحو مطلق و اطلاق ، فرمان و دستور قتال و جنگ و جهاد حتی جهاد ابتدایی با کفّاری می دهد که در صدد فتنه و فتنه انگیزی و توطئه و شرارت و دچار شرک و کفر هستند و مراد از فتنه در این آیه منحصر در شرک نیست آنگونه که برخی ها  از جمله استاد محمد جواد فاضل گفته اند بلکه شرک از مصادیق فتنه است و این حکم اختصاص به عصر پیغمبر اکرم (ص) ندارد  . در عصر ما هم  هر اندازه که استطاعتِ قُوّه نظامی و برخورد با فتنه و کفارِ مُعاند در اَبعاد گوناگون فراهم باشد باید گام به گام و مطابق با اقتضائات ، اقدام نظامی و جهادی متناسب انجام داد و هر اندازه که بتوانیم با قتال و جهاد و لو ابتدایی در اَبعاد مختلف و متناسب باعصر در رفع فتنه نقش داشته باشیم به همان اندازه در تحقق آیه 193 از بقره سهیم هستیم .

ثامنا باید توجه داشت که جهاد دفاعی و وجوب آن نیازی به جعل حکم ندارد چه دفاع به نحو فردی باشد و چه دفاع به نحو جمعی و در سطح کشوری و حاکمیّتی باشد . مخصوصا اگر کفار به جمعی از مسلمانان حمله نماید دفاع جمعی محسوس تر است و برانگیختگی جمعی آنها نسبت به کفار شدیدتر خواهد بود قبل از اینکه دستور و حکمی جعل شود . در عصر ما هم می  بینیم که اگر به جمعی از مسلمانان حمله شود خودبخود واکنش نشان می دهند و این واکنش در برابر هجوم دیگران اختصاصی به مسلمین ندارد بلکه اگر عده ای گر چه غیر مسلمان مورد هجوم قرار گیرند منتظر دستورِ مافوق نمی مانند بلکه بطور طبیعی از خود دفاع می کنند و عقل هر عاقلی حکم می کند که انسان باید از خود و منطقه و محل و کشور و آب و خاک و میهن  و ناموس و آیین خویش  دفاع کند . البته واضح و روشن است که جهاد دفاعی اگر چه به حکم عقل و وجدان لازم است و هر کسی و جامعه ای باید از خود دفاع کند ولی مدیریّت دفاع نیازمند یک انسجام عمومی و برنامه ریزی جامع می باشد . پس آن جهادی که نیاز به جعل حکم دارد ، جهاد ابتدائی است و جهاد ابتدایی آنگونه هم نیست که اجماع بر خلاف آن شده باشد اگر چه شاید به جهاتی و به ملاحظاتی اکثر فقهاء قائل به عدم جواز جهاد ابتدایی در عصر غیبت هستند . و اما اینکه جناب آقای دانیال نمازی ادعا می کند که جهاد ابتدایی به جهاد دفاعی بر می گردد وجهی ندارد زیرا که  این دو جهاد هر یک ماهیتی جدای از دیگری دارد مگر اینکه جهاد دفاعی را به معنای عام بگیریم که جهاد ابتدایی یکی از مصادیق آن باشد ولی از تقسیمی که فقهاء در این باب کردند و جهاد را به جهاد ابتدایی و دفاعی تقسیم نمودند می توان فهمید که هر یک از این دو ماهیت و معنایی جدای از دیگری دارد و بازگشت یکی از آن ها به دیگری محلّ درنگ و تأمّل و اشکال است . البته برخی همانند علامه طباطبایی در اَلمیزان جلد 2 ص66 و 67 به نوعی قائل به بازگشت جهاد ابتدایی به جهاد دفاعی می باشند . ایشان در اَلمیزان چنین آورده است :(وَ جُملَةُ الأَمرِ اَنَّ القُرآنَ یَذکُرُ اَنَّ الأِسلامَ وَ دِینَ التَّوحیدِ مَبنِیُُّ عَلَی اَساسِ الفِطرَةِ وَ هُوَ القَیّمُ عَلَی اِصلاحِ الأِنسانِیَّةِ فِی حَیاتِها کَما قالَ تَعالَی :فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ «اَلرُّوم-اَلآیَة30»فَأِقامَتُهُ وَ التَّحَفُّظُ عَلَیهِ اَهَمُّ حُقُوقِ الأِنسانِیَّةِ المَشرُوعَةِ ... ثُمَّ یَذکُرُ اَنَّ الدَّفاعَ عَن هذَا الحَقِّ الفُطرِیِّ المَشرُوعِ حَقُُّ آخَرُ فِطرِیُُّ قالَ اللهُ تَعالَی : وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ «اَلحَجّ- -الآیة 40» فَبُیِّنَ اَنَّ قیامَ دینِ التَّوحیدِ عَلَی ساقِهِ وَ حَیاةِ ذِکرِهِ مَنُوطُُ بِالدَّفاعِ وَ نَظیرُهُ قَولُهُ تَعالَی : وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ «اَلبَقَرَة -الآیة 251». وَ قالَ فِی ضِمنِ آیاتِ القِتالِ مِن سُورَةِ الأَنفالِ : لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ «اَلأَنفال- اَلآیَة8» ثُمَّ قالَ تَعالَی بَعدَ عِدَّةِ آیاتِِ : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ «اَلأَنفال- اَلآیَة24» . فَسُمِّیَ الجِهادُ وَ القِتالُ الَّذِی یُدعَی لَهُ المُؤمِنُونَ ، مُحیِیاََ لَهُم وَ مَعناهُ : اَنَّ القِتالَ سَواءُُ کانَ بِعُنوانِ الدَّفاعِ عَنِ المُسلِمینَ اَو عَن بَیضَةِ الأِسلامِ اَو کانَ قِتالاََ اِبتِدائِیّاََ کُلُّ ذالِکَ بِالحَقیقَةِ دَفاعُُ عَن حَقِّ الأِنسانِیَّةِ فِی حَیاتِها فَفِی الشِّرکِ بِاللهِ سُبحانَهُ هَلاکُ الأِنسانِیَّةِ و َ مَوتُ الفِطرَةِ وَ فِی القِتالِ وَ هُوَ دَفاعُُ عَن حَقِّها اِعادَةُُ لِحَیاتِها وَ اِحیاؤُها بَعدَ المَوتِ وَ مِن هُنا یَستَشعِرُ الفَطِنُ اللَّبیبُ اَنَّهُ یَنبَغِی اَن یَکُونَ لِلأِسلامِ حُکمُُ دَفاعِیُُّ فِی تَطهیرِ الأَرضِ مِن لَوثِ مُطلَقِ الشِّرکِ وَ اِخلاصِ الأِیمانِ لِلهِ سُبحانَهُ فَأِنَّ هذَا القِتالَ الَّذِی تَذکُرُهُ الآیاتُ المَذکُورَةُ اِنَّما هُوَ لِأِماتَةِ الشِّرکِ الظّاهِرِ مِنَ الوَثَنِیَّةِ اَو لِأِعلاءِ کَلِمَةِ الحَقِّ عَلَی کَلِمَةِ اَهلِ الکِتابِ بِحَملِهِم عَلَی اِعطاءِ الجِزیَةِ) . 

ترجمه فارسی متنِ زیبا و متعالی علامه طباطبایی چنین است : و خلاصه مطلب این است كه قرآن كريم بیان می کند كه اسلام و دينِ توحيد  ، پایه و اساسش ، فِطرت است، و لذا دین در واقع ، قَیِّم و بپادارنده اصلاحِ انسانیّت و حیات آن است و خداوند در سوره روم آیه 30 چنین می فرماید : (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ . پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند ، انسانها را بر آن آفریده  و دگرگونی در آفرینش الهی نیست . این است آیین استوار ولی اکثر مردم نمی دانند . ) . و به همين دليل اقامه دين و تحفُّظ و نگهدارى آن مهم‏ترين حقوق قانونى انسانى است . سپس قرآن ذکر می کند که دفاع از اين حقِّ فطرى و مَشروع، خود حقِّ ديگری است كه آن نيز فطرى می باشد و خداوند در سوره حج آیه 40 می فرماید : (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ . و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند ، دَیرها و صومعه ها ، و مَعابِدِ یهود و نَصارا «مسیحی ها»، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می شود ، ویران می گردد و خداوند کسانی را که یاری او کنند و از آیینش دفاع نمایند یاری می کند . خداوند قوی و شکست ناپذیر است. )  . پس بیان شد که طبق آیه 40 از سوره حجّ ، قائم  و اُستوارماندن دينِ توحيد به روى پاى خود و زنده ماندنِ یاد دین و ياد خدا در زمين ، منوط به اين است كه خدا به دست مؤمنين دشمنان خود را دفع كند و نظیر آیه قبلی ، آیه 251 از سوره بقره است که می فرماید : (وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ . اگر نبود که خدا بعضى از مردم را به دست بعضى ديگر دفع كند زمين فاسد به فساد تشریعی مى ‏شد) . و نيز در ضمن آيات قِتال در سوره اَنفال اين جمله را آورده كه : (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُون . تا حق را تثبیت کند ، و باطل را از میان بردارد ، هر چند مجرمان کراهت داشته باشند. «آیه 8 از اَنفال») و آنگاه بعد از چند آيه مى‏ فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ . هان اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد  خدا و رسولش در وقتى كه شما را به چيزى مى‏خوانند كه مايه حيات شما است استجابت كنيد«آیه 24 از اَنفال») . در اين آيه شریفه یعنی آیه 24 از اَنفال جهاد و قتالى كه مُؤمنين به آن دعوت شدند به عنوانِ مُحیی و زنده كننده مؤمنين نامیده شده است، و معنايش اين است كه قتال در راه خدا چه به عنوان دفاع از مسلمين و از بَيضه و موجودیّت و اساسِ اسلام باشد یعنی جهاد دفاعی و چه به عنوان قتال و جهاد ابتدايى باشد ، همه این ها در واقع و در حقيقت ، دفاع از حقِّ انسانيت و حیاتِ آن است . پس کفر و شرك به خداى سبحان در واقع  هلاكت و نابودی انسانيت و مرگ و خاموشی چراغِ فطرت است و قتال و جهاد كه همان دفاع از حقِّ انسانيّت و حیات آن است ،  سببِ اعاده حیات فطرتِ الهی انسانی و احیاءِ آن بعد از مرگ و خاموشی می باشد .از اينجاست كه هر  انسانِ خِرَدمندِ زیرک و تیزهوش و هوشيار متوجه مى‏شود كه اسلام به منظور تطهير و پاکسازی زمين از لَوث مطلقِ شرك و خالص ساختن ايمان به خداى سبحان بايد حكمى دفاعى داشته باشد ، چون قِتالی که آیات جهاد آن را بیان کرده ، قتال و جهاد براى اِماتَه و از بين بردن شرك ‏هاى عَلَنى و وَثَنِيَّت و بُت پرستی بود نه شرك هاى پنهان و پوشیده و در لفّافه که آشکار نیست و نیز آن قتال و جهاد برای اِعلاى كلمه حق بر كلمه اهل كتاب و وادار ساختن آنان به پرداخت جِزيَه بود . در نتیجه از این عبارات مرحوم علامه طباطبایی می توان برداشت نمود که ایشان جهاد دفاعی را به معنای عام گرفته است که یکی از مصادیق آن جهاد ابتدایی است  و لذا طبق این بیان بازگشت جهاد ابتدایی به جهاد دفاعی قابل تصور است ولی جای شبه و اشکال در این باب هنوز باقی است !! .

تاسِعاََ در جمله خطابی و امری «وَ قاتِلُوهُمْ»  از آیه 193 سوره بقره  سه چیز است : 1- حُکم به جنگ و قتال و جهاد با کفار 2- موضوعِ مسلمین که مورد خطاب جهت جنگ با کفار هستند  3- موضوعِ کفّاری که باید بر اساس موضوعِ رَفع فتنه به معنای عام خود که اَعمّ از شرک است ،بر ضدشان جنگ و جهاد انجام گیرد .  وقتی که خداوند با جمله امری «وَ قاتِلُوهُمْ» می فرماید که با کفّار بجنگید در این صورت این سه چیز با هم ملاحظه می شوند نه جدای از یکدیگر آنگونه که جناب آقای دانیال نمازی جدا فرض کرده است !! اگر حکم جهاد در آیه 193 بقره به اعتبار  مُسلمینی که باید با کفار بجنگند ،  با تمسک به قاعده اشتراک تکلیف  ، شامل مسلمینی که بعدها می آیند  می شود همچنین این حکم به اعتبار  کفاری که باید با آنها جنگید ، شامل کفّاری که بعدها و در آینده می آیند نیز شامل است و تفکیک این سه چیز از هم صحیح نیست .

عاشرا : در اینجا مناسب است که اقسام جهاد اعمّ از دفاعی و ابتدایی و نیز فرق های جهاد ابتدایی با جهاد دفاعی را که مرحوم شیخ جعفر کاشف الغِطا در کتاب «کَشفُ الغِطا» ج4 337  آورده است ذکر نماییم تا مورد استفاده خوانندگان عزیز قرار گیرد :

1- ما یَکُونُ لِحِفظِ الإِسلامِ إِذا أَرادَ الکُفّارُ اَلهُجُومَ عَلَیها . (جهاد دفاعی)

2- ما یَکُونُ لِدَفعِهِم عَن بُلدانِ المُسلِمینَ وَ قُراهُم وَ أَراضِیهِم وَ إِخراجِهِم مِنها بَعدَ سُلطانِهِم عَلَیها . (جهاد دفاعی)

3- ما یَکُونُ لِدَفعِ المَلاعینِ عَنِ التَّسَلُّطِ عَلَی دِماءِ المُسلِمینَ  وَ هَتکِ أَعراضِهِم . (جهاد دفاعی)

4- ما یَکُونُ لِدَفعِهِم عَن طائِفَةِِ مِنَ المُسلِمینَ اِلتَقَت مَعَ طائِفَةِِ مِنَ الکُفّارِ فَخیفَ مِن اِستیلائِهِم عَلَیهِم . (جهاد دفاعی)

5- ما یَکُونُ لِأجلِ الدَّعوَةِ إِلَی الإِسلامِ وَ إِقرارِهِم بِشَریعَةِ خَیرِ الأَنامِ (ع) . (جهاد ابتدایی یا جهاد دَعوَت)


و اما ویژگی ها و خصوصیّات جهاد ابتدایی :

 

1-« یُشتَرَطُ فِی الجِهادِ الأِبتِدائِیِّ نِیَّةُ التَّقَرُّبِ إِلَی اللهِ تَعالَی دُونَ باقِی الأَقسامَ .

2- یُشتَرَطُ فِی الجِهادِ الأِبتِدائِیِّ ، اَلحُرِّیَّةُ وَ السَّلامَةُ مِنَ العَمَی وَ الأِقعادِ وَ المَرَضِ وَ عَدَمُ بُلُوغِ حَدِّ الهَرَمِ وَ [عَدَمُ] الفَقرِ الباعِثِ عَلَی العَجزِ عَن مَسیرِهِ وَ نَفَقَتِهِ وَ نَفَقَةِ عَیالِهِ .

3- عَدَمُ مَنعِ أَحَدِ الوالِدَینِ وَ عَدَمُ حُلُولِ الدَّینِ مَعَ القُدرَةِ عَلَی وَفائِهِ .

4- عَدَمُ وُجُودِ مَن تَقُومُ بِهِ الکِفایَةُ لِکَثرَةِ الکُفّارِ وَ قِلَّة‌ِ المُسلِمینَ .

5- اَلذُّکُورَةُ فَلا یَجِبُ عَلَی مَن عُلِمَ خُرُوجُهُ عَن حَقیقَتِها (أی : حَقیقَةِ الذُِّکُورَةِ) أَو شُکَّ فِیهِ کَالأُنثَی المُشکِلِ .

6- عَدَمُ المُعارَضَةِ لِشَئِِ مِنَ الواجِباتِ الفَورِیَّةِ مِن حَجِّ إِسلامِِ أَو حَجِّ نِیابَةِِ یَجِبُ السَّعیُ إِلَیها فَوراً.

7- أَن لاتَتَوَقَّفُ عَلَی تَخَلُّفِهِ تَهیَئَةُ الزّادِ وَ الأَسبابِ الَّتِی تَتَوقَّفُ عَلَیها اِستِقامَةُ عَساکِرِ المُسلِمینَ»

 

 

 

16- جناب آقای دانیال نمازی در اَواخِر یادداشت خود در باره جمله معروف «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ-آیه 10 از حُجُرات» ابتدا سخنان استاد فاضل لنکرانی را ذکر می کند و سپس اشکالی را مطرح می سازد که از جهاتی جالب است . اینک مطالب هر دو بزرگوار را ذکر می کنیم و بعد نظر خود را بیان می داریم :

و اما عبارت استاد فاضل لنکرانی :

[استاد فاضل لنکرانی : لازمه سخن ایشان آن است که خط بطلانی بر آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ» کشیده شود و گفته شود «إِنَّمَا البَشَرُ إِخوَةُُ»! آیا ایشان به این مطلب ملتزم می‌شود؟ آری، مدارای با همنوع و مراعات انسان‌ها امری است که دین به آن توصیه می‌کند؛ لیکن این به معنای اُخوّت و برادری همه بشر با یکدیگر نیست و بدون تردید این برادری فقط بین مسلمانان است.]

و اما پاسخ جناب آقای دانیال نمازی :

[به‌نظر می‌رسد چنین استفاده‌ای از آیه«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ» مخدوش است؛ زیرا آیه در مقام حصر صفت [اُخُوّت] در موصوف [مؤمنین] نیست (رابطه اخوّت فقط میان مؤمنان هست) بلکه آیه در مقام حصر موصوف [مؤمنین] در صفت  [اُخُوّت] می باشد (رابطه ای که میان مُؤمنان هست، فقط اُخوّت است)؛ لذا رابطه اُخُوَّت منحصر در میان مؤمنان نیست؛ چنانکه در روایات هست که امیرالمومنین (ع)  شخصی یهودی را هم برادر خطاب کردند: «فَخَرَجَ بِهِ إِلَى يَهُودِيٍّ كَانَ فِي جِيرَانِهِوَ قَالَ لَهُ يَا أَخَا تُبَّعِ الْيَهُودِ وَ اَللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً لَوْ أَقْسَمُوا عَلَيْهِ أَنْ يُحَوِّلَ هَذَا اَلْجِدَارَ ذَهَباً لَفَعَلَ » (بحار الانوار، ج۴۱، ص۲۵۹) .] .

و اما پاسخ ما  :

 پاسخ مختصر ما این است که در اینجا یک موضوعی داریم که «اَلْمُؤْمِنُونَ» است و یک حکم و محمولی داریم که « إِخْوَهٌ» است و در مَباحِث اصولی آمده است که : تَعلیقُ الحُکمِ عَلَی الوَصفِ مُشعِرُُ بِالعِلِّیَّةِ  یعنی هر گاه حکمی بر وصفی مُعلَّق شد دالّ بر علیّتِ آن حکم می کند . مثلا اگر مولا گفت اَکرِمِ العادِلَ در اینجا حکم که وجوب اکرام است معلق بر موضوع و وصف یعنی اَلعادل شده است و این تعلیق بیانگر آن است که عدالت سبب وجوب اکرام است . در اینجا یعنی در باره «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ» نیز همین مطلب جاری و صادق است به این بیان که  حکمِ اُخُوّت بر موضوع و وصف «اَلْمُؤْمِنُونَ» معلق شده است و این تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علیّت است یعنی علت حکم به اُخُوّت در این آیه همان ایمان مؤمنین است لذا نتیجه ای که می گیریم این است که  مراد از اُخُوّت در اینجا که رنگ اُخوّت دینی هم دارد اُخُوّت و برادری در میان مؤمنین و مسلمین است لاغیر .

 

17- در پایان از باب خِتامُهُ مِسک ، متنی را که جناب آقای دانیال نمازی در آخِر یادداشت خود آورده است با ترجمه ای که نمودم ذکر می کنم امید است که مورد قبول حقتعالی باشد . ان شاء الله .

 

کرامت  و معجزه اي از حضرت اَميرُالمؤمنين عَلِيّ (عَلَيهِ السَّلامُ) .

 

جَعْفَرُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِي اَلرِّيَاحِيُّ بِالْبَصْرَةِ عَنْ شُيُوخِهِ قَالَ : إِنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ (عَلَيهِ السَّلامُ) دَخَلَ يَوْماً إِلَى مَنْزِلِهِ فَالْتَمَسَ شَيْئاً مِنَ اَلطَّعَامِ فَأَجَابَتْهُ اَلزَّهْرَاءُ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَقَالَتْ مَا عِنْدَنَا شَيْءٌ وَ إِنَّنِي مُنْذُ يَوْمَيْنِ أُعَلِّلُ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ [عَلَّلَهُ بِكَذا : شَغَلَهُ وَ لَها بِهِ]  فَقَالَ أَعْطُونَا مِرْطاً  [اَلمِرْطُ - بِالكَسرِ فَالسُّكونُ - كِساءُُ مِن صُوفِِ وَ نَحوِهِ يُؤتَزَرُ بِهِ . مِرْط : جمع آن مُرُوط : جامه ندوخته، عباى پشمى و روپوش.] نَضَعْهُ عِنْدَ بَعْضِ اَلنَّاسِ عَلَى شَيْءٍ فَأُعْطِيَ فَخَرَجَ بِهِ إِلَى يَهُودِيٍّ كَانَ فِي جِيرَانِهِ فَقَالَ لَهُ أَخَا تُبَّعِ اَلْيَهُودِ أَعْطِنَا عَلَى هَذَا اَلْمِرْطِ صَاعاً مِنْ شَعِيرٍ فَأَخْرَجَ إِلَيْهِ اَلْيَهُودِيُّ اَلشَّعِيرَ فَطَرَحَهُ فِي كُمِّهِ [اَلکُمّ يعني آستين -خورجين -تُوبره . اَلکُمّة يعني کُلاه دَوري و گرد] وَ مَشَى «عَلَيْهِ السَّلاَمُ» خُطُوَاتٍ فَنَادَاهُ اَلْيَهُودِيُّ أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلاَّ وَقَفْتَ لِأُشَافِهَكَ فَجَلَسَ وَ لَحِقَهُ اَلْيَهُودِيُّ فَقَالَ لَهُ إِنَّ اِبْنَ عَمِّكَ يَزْعُمُ أَنَّهُ حَبِيبُ اَللَّهِ وَ خَاصَّتُهُ وَ خَالِصَتُهُ وَ أَنَّهُ أَشْرَفُ اَلرُّسُلِ عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى فَأَلاَّ سَأَلَ اَللَّهَ تَعَالَى [ فِي المَصدَرِ : فَقُل لَهُ : فَاسأَلِ اللهَ تَعالَى أَن يُغنِيَكَ .] أَنْ يُغْنِيَكُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْفَاقَةِ اَلَّتِي أَنْتُمْ عَلَيْهَا   فَأَمْسَكَ «عَلَيْهِ السَّلاَمُ» سَاعَةً وَ نَكَتَ بِإِصْبَعِهِ اَلْأَرْضَ [نَكَتَ  نَكْتاً الأَرضَ بَقَضيبٍ أَو بِأِصبَعِهِِ : يعني  در حال تفكّر  ،چوب يا انگشت خود را بر زمين كوبيد و در آن اثر گذاشت]  وَ قَالَ لَهُ يَا أَخَا تُبَّعِ اَلْيَهُودِ وَ اَللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً لَوْ أَقْسَمُوا عَلَيْهِ أَنْ يُحَوِّلَ هَذَا اَلْجِدَارَ ذَهَباً لَفَعَلَ قَالَ فَاتَّقَدَ الْجِدَارُ ذَهَباً [أَى : تََلَألَأَ  : يعني درخشيد ] فَقَالَ لَهُ « عَلَيْهِ السَّلاَمُ» مَا أَعْنِيكَ إِنَّمَا ضَرَبْتُكَ مَثَلاَ فَأَسْلَمَ اَلْيَهُودِيُّ .

* : مَنابع : (بِحارُ الأَنوار ج41 ص258 و 259حديث 19) + کََشفُ اليَقين ص 173 و 174. +اَليَقينُ فِي إِمرَةِ أَميرِ المُؤمِنينَ: 173 و 174 + مَناقِب اِبن شَهر آشوب ج 2 ص 74. + نَهجُ الحَياةِ ص300.  

[نقل شده که روزي مولا علي (ع) در يکي از روزهاي گرم شهر مدينه وارد منزل شد و مقداري طعام و غذا طلب نمود . پس حضرت فاطمه «سَلامُ الله عَلَيها»  جواب داد و گفت : مَا عِنْدَنَا شَيْءٌ وَ إِنَّنِي مُنْذُ يَوْمَيْنِ أُعَلِّلُ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ . يعني  در خانه چيزي نداريم و من دو روز است که به دلائل و عُذر و بهانه هاي مختلف فرزندانم حسن و حسين (عَلَيهِمَا السَّلامُ) را بگونه اي سرگرم و مشغول مي کنم تا از گرسنگي ناراحتي و بيتابي نکنند . سپس آن حضرت فرمود : عبا و جامه پشمي که در منزل است به من بدهيد تا نزد کسي به امانت بگذارم و مقداري خوراکي و طعام از او بگيرم . پس لباس و عباي پشمي را به علي (ع) دادند و آن بزرگوار به همين منظور از منزل خارج شد و عباي پشمي را به دست گرفته و به منزل يکي از يهودي ها که از همسايگان و در همسايگي آن حضرت بود رفت . حضرت به آن يهودي فرمود : أَخَا تُبَّعِ اَلْيَهُودِ : اي برادري که پيروِ آيين يهود هستي ( اي صاحب مقام و رياست بر اهل يهود و اي بزرگ يهود .  تُبَّع در اين جمله به معناي پيرو و نيز به معناي رئيس و بزرگ و فرمانروا باشد)  به اِزاي اين جامه و عباي پشمي که نزدت به امانت مي گذارم به مقدار يک صاع (سه کيلو) جو به من بدهيد . يهودي ، همان مقدار جو را آورد و در آستين يا تُوبره و خورجين و ظرفِ آن حضرت ريخت و بعد از آن همينکه آن حضرت چند قدمي جهت برگشت به منزل حرکت کرد و گام برداشت ، آن يهودي عَلِيّ (ع) صدا زد و قسم داد آن بزرگوار را که لحظه اي توقف کند و بايستد تا با او سخن بگويد . پس حضرت در همانجايي که بود نشست تا اينکه يهودي به ايشان رسيد و عرض کرد : پسر عموي تو يعني محمد (ص) گمان مي کند که حَبيبُ الله و دوست خدا و از خاصّان و مُخلِصان درگاه الهي است و گمان مي کند که از اَشرف رسولان و پيامبران نزد خداوند مي باشد . پس چرا او با داشتن  اين همه مقامات معنوي از خداوند درخواست و مسئلت نمي کند که شما را  از اين فقر و فاقه اي که دچار هستيد بي نياز نمايد ؟!  پس به او بگو که از خدا بخواهد تا شما را بي نياز کند !!  آن حضرت بعد از اين سخنان يهودي ، لحظه اي درنگ و انديشه نمود و در حالي که فکر مي نمود انگشت مُبارکش را روي زمين کشيد و کوبيد و آنگاه رو کرد به يهودي و فرمود : أَخَا تُبَّعِ اَلْيَهُودِ : اي برادري که پيروِ آيين يهود هستي ( اي صاحب مقام و رياست بر اهل يهود و اي بزرگ يهود .  تُبَّع در اين جمله به معناي پيرو و نيز به معناي رئيس و بزرگ و فرمانروا باشد) به خدا سوگند که همانا براي خداوند بندگاني است که اگر خدا را قسم دهند بر اينکه اين ديوار را ذَهَب و  طلا کنند خداوند نيز چنين خواهد نمود . آن يهودي و يا راوي اين حديث گفت : بعد از سخن علي (ع) به ناگاه ديوار به صورت طلا ، مُتَلَألِئ و درخشان شد . پس حضرت به او فرمود : کاري به تو ندارم و برخوردي با تو نمي کنم . فقط مي خواستم که از اين طريق ، نمونه اي ازمُعجزات و کرامات را به تو  نشان بدهم .  يهودي پس از ديدن اين مُعجزه و کرامت ، شهادتين گفت و  اسلام آورد .


 

 

 

** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

 

 

 

 

*** نقدبرنقد+نقدبرنقدجناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=17640 .+پایگاه اندیشوران حوزه .

 


 

 

 

*******************************************

 

*** نقدبرنقد+نقدبرنقدجناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=17640 .+پایگاه اندیشوران حوزه .

 

 

 

 

***تأملی در ابتناء حقوق شهروندی بر ایمان و کفر/ دانیال نمازی+http://ijtihadnet.ir/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%a8%d8%aa/ .+ششم مرداد1399 .+شبکه اجتهاد+کلیک کنید .

 

***تأملی در ابتناء حقوق شهروندی بر ایمان و کفر/ دانیال نمازی+http://ijtihadnet.ir/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%a8%d8%aa/ .+ششم مرداد1399 .+شبکه اجتهاد+کلیک کنید .

 

************************************

*** موضوعات و عناوین فقهی و اقتصادی و اعتقادی و سیاسی و تحلیلی شبکه اجتهاد+مشهد مقدس+تنظیم توسط استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+رجوع کنید به سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/639 .+کلیک کنید .

*** موضوعات و عناوین اخلاقی و تربیتی و اجتماعی و اعتقادی و حدیثی+پایگاه اندیشوران حوزه+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی


*** عناوین و موضوعات اخلاقی،تربیتی ، اجتماعی، سیاسی...+وبلاگ نسیم معرفت+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

*** مطالب حضرت آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی گیلانی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/623 . +کلیک کنید

 

***کتابخانه اینترنتی آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی ....+کلیک کنید

 

*** تفسیر سوره کهف توسط آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+ بر اساسِ «متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد 13.علامه طباطبایی»+سایت سعادت میرقدیم ها+کلیک کنید  +

http://saadatmirghadimha.rzb.ir/post/8 .


***مقصوداز رَحِم دربحث لزوم ووجوب صِلَه اَرحام چیست؟+آیت الله محمد جوادفاضل لنکرانی+با اصلاحات  و حواشی  و اضافات توسط : آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/628 .+کلیک کنید .


***بیست نُکته در رابطه با قتل فجیع رُومینا اَشرفی حَویقی تالشی گیلانی توسط پدرش+نوشته دکتر احمد حاجی ده آبادی دانشیار دانشگاه تهران+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/651 .+کلیک کنید .

 

***مَقبُوله عُمَر بْن حَنْظَلَه و مَشهُورَه اَبُو خَدیجَه+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/653 .+کلیک کنید .

 

***راویان حدیث+راویان ثِقَه+راویانِ ضعیف+معیارهای حدیث شناسی+علم رجال و حدیث+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/659 .+کلیک .

 


*** چرا پدر در قتل فرزندش قصاص نمیشود؟!!+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی +سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/654 .+کلیک کنید .

 

***شعار رهایی : نمی توانم نفس بکشم+جُورج فلوید (George Floyd)+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی گیلانی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/660 .+کلیک کنید .


***چراآیت الله بروجردی درباره اعدام نوّاب صفوی و...توسط شاه کاری نکرد؟!!!+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+http://nasimemarefat.parsiblog.com/Posts/5136/ .+کلیک کنید .

 

**** آیاامام حسین(ع)برضدایرانیان وشیعیان ایرانی سخن گفته است؟!!!+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی گیلانی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی +http://hakim-askari.rozblog.com/post/637 .

 

*** ترانه عشق +پایگاه اندیشوران حوزه +آیت الله سید اصغر سعادت میر قدیم لاهجی+http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=12070 ..+کلیک کنید .

 

*** عشقنامه +از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/647 ..+کلیک کنید .

 

*** ادله اِعتِبارِابزارِجدیدمثل تلسکوب دررُؤیتِ هِلالِ ماهِ قمری+آیت الله شیخ محمدجوادفاضل لنکرانی+با اصلاحات و اضافات و توضیحات لازم توسّط آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری لشت نشایی  گیلانی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/650 .+کلیک کنید .


***پاسخ استاد محمدجوادفاضل لنکرانی به استادسید مصطفی محقّق داماد+ اصلاحات و اضافات و توضیحات لازم توسّط : استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/658 .+کلیک کنید .


***عشقنامه+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه+http://saadat.andishvaran.ir/fa/Notes.html .+کلیک کنید .


 

***فیش‌های بیانات امام خامنه ای+https://farsi.khamenei.ir/newspart-print?mid=1&npt=8 .+کلیک .


*** نقد استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی به سخنان حجت الاسلام دکترداوود فِیرحی زنجانی+نقد بر یک مُصاحبه انحرافی+پایگاه اندیشورران حوزه+http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=17535 .+کلیک کنید .


 

***  نقد استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی به سخنان حجت الاسلام دکترداوود فِیرحی زنجانی دررابطه بابررسی اندیشه های امام خمینی(نظریه نصب و کشف)+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/671 .


***حیات علمی و فقهی و اجتهاد پروری مرحوم آیت الله بروجردی+مصاحبه با آیت الله سید احمد مَددی +اصلاحات و اضافات و توضیحات لازم توسط : استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+پایگاه اندیشوران حوزه + http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=17548.+کلیک کنید .


*** حیات علمی و فقهی و اجتهاد پروری مرحوم آیت الله بروجردی+مصاحبه باآیت الله سیداحمد مددی+اصلاحات و اضافات و توضیحات لازم : توسط : آیت الله سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی گیلانی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/672 .+کلیک کنید .

 


*** یادنامه مرحوم حجت الاسلام دکتر سید علی شفیع پور حسینی گیلانی آستانه ای نیاکویی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/667+کلیک کنید .

 

 

*** بیانات امام خامنه ای در مراسم بیست‌ و ششمین سالگرد رحلت امام خمینی«ره» در 14 خرداد1394 .+درباره‌ خطر «تحریف» شخصیت امام راحل و لزوم بازخوانی مبانی و «اصول» ایشان+https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29914 .

 


***مبانی فقهی آیت‌الله بروجردی و اقدامات ولایی+...نقل‌های متعددی وجود دارد که آیت‌الله بروجردی در برخی موارد به استناد ولایت فقیه، اقدامی نموده یا حکم فقیه جامع الشرائط را نافذ دانسته است. مثلا یکی از شاگردان ایشان می‌گوید: «آیت‌الله بروجردی، نسبت به حکم فقها احترام و ادب زیادی داشتند، مثلا وقتی بنا شد در نجف اشرف از سوی ایشان امتحانی برگزار شود، آیت‌الله اصطهباناتی امتحان را تحریم کرد، و آیت‌الله بروجردی، برای اینکه حکم ایشان نقض نشود، دستور دادند که امتحان برگزار نشود. وروی همین مبنا که حکم فقیه را نافذ می‌دانستند زمانی که می‌خواستند برای قتل رزم آرا آیت‌الله کاشانی را محاکمه کنند ایشان اجازه ندادند و گفتند: «فقیه می‌تواند مطابق استنباط و اعتقادش حکم کند و نباید برای این حکم محاکمه شود» (لطف‌الله صافی، فخر دوران، ص98)+حجت‌الاسلام  محمد سروش محلّاتی استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم، +1395 .+http://ijtihadnet.ir/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%81%d9%82%d9%87%db%8c-%d8%a2%db%8c%d8%aa%e2%80%8c%d8%a7%d9/ .+شبکه اجتهاد+کلیک کنید .

***ماجرای پرداخت شهریه متفاوت از سوی سید مرتضی به دو تن از شاگردان +http://ijtihadnet.ir/%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%ae%d8%aa-%d8%b4%d9%87/ .+اول مرداد1399 +شبکه اجتهاد+کلیک کنید .

 


*** نقد بر نقد + نقد بر نقد جناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/680 .+کلیک کنید .

 


*** نقد بر نقد + نقد بر نقد جناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی رشتی+http://hakim-askari.rozblog.com/post/680 .+کلیک کنید .

 

 

 

*************************************

***********************************

 

 



 


 

تأملی در ابتناء حقوق شهروندی بر ایمان و کفر/ دانیال نمازی

 

دیدگاه و نظر/ پاسخی به نقد استاد فاضل لنکرانی؛


***تأملی در ابتناء حقوق شهروندی بر ایمان و کفر/ دانیال نمازی+ششم مرداد1399 .

 



*** آخرین اخبار+شبکه اجتهاد .

 

***تأملی در ابتناء حقوق شهروندی بر ایمان و کفر/ دانیال نمازی+http://ijtihadnet.ir/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%a8%d8%aa/ .+ششم مرداد1399 .+شبکه اجتهاد+کلیک کنید .

 



*** اصلاحات و اضافات و توضیحات لازم  و ...  توسّط  :  استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

 


  .


 

 

اختصاصی شبکه اجتهاد: چندی پیش یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم [استاد محمد جواد فاضل لنکرانی] ، یادداشتی را تحت عنوان «پاسخ به شبهه عدم سرایت ایمان و کفر به حقوق شهروندی» در انتقاد از استاد سید مصطفی محقِّق داماد نگاشتند که به‌نظر می‌رسد از جهات مختلف محل مناقشه است؛ لذا در این یادداشت به بررسی آن خواهیم پرداخت. گفتنی است، این جوابیه مورد تایید استاد مُحقِّق داماد می‌باشد.

۱- استاد فاضل لنکرانی : چرا و با کدام مدرک و دلیل، ایمان را به قلب منحصر می‌کند؟ در روایات معتبر از امیرمؤمنان علی (ع) رسیده است که: «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَهٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» (نهج البلاغه، حکمت 218)؛ روشن است مراد از اَرکان در عبارت «عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» ارکان دین است که عبارت باشد از نماز، روزه، حج، زکات و ولایت معصومان .

پاسخ: عمل ، جزء مُقوِّمِ مفهوم و حقیقت ایمان نیست، بلکه ایمان ، امری قلبی است، «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»؛ چنانکه :

۱- در بسیاری از آیات تعبیر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آمده و عمل ، عطف بر ایمان شده‌است و این عطف ، مُشعِر به بَینونت است و جُزئیّت عمل برای ایمان مستلزم تکرار لغو خواهد بود . ممکن است کسی چنین عطفی را از قبیل عطف خاصّ بر عام بداند که نشانگر تأکید است. بر فرض قبول چنین احتمال ضعیفی، شواهد محکم‌تری از آیات [دیگر] دلالت بر این معنا [افتراق ایمان از عمل صالح] دارد ؛ از جمله: آیه «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا» (۱۲۴ نساء) که ظهور در امکان افتراق ایمان از عمل صالح دارد. به بیان دیگر ایمان به‌عنوان شرط قبولی عمل آمده و روشن است مشروط داخل در شرط نیست و غیر هم می‌باشند. «وَالْمُقِیمِینَ الصَّلَاهَ  وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرًا عظیما» (۱۶۲ نساء) که ظهور در غیریّت ایمان و عمل دارد و احتمال عطف خاص بر عام و تأکید نیز منتفی است و عطف عام بر خاص نیز محل تأمّل می‌باشد، «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِمَاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» (۱۵۸ اعراف) که ظهور در افتراق اِتِّباع – که از مقوله عمل است – از ایمان دارد ، « أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا  لَا یَسْتَوُونَ *  أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلًا بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ * وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ» (۲۰-۱۸ سجده) که ظهور در این دارد که در ایمان – بر خلاف فسق – عمل  ، جزئیّت و رُکنیّت ندارد. [به عبارت دیگر ، عمل ، مُقوِّم و رُکن برای ایمان نیست] .

۲- در آیات قرآن، قلب، به‌عنوان ظرف ایمان بیان شده‌است: أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ (۲۲ مُجادَلَه)، وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ (۱۴ حُجُرات)، وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ (۱۰۶ نحل)

۳- در بعض روایات نیز مَوطِن ایمان، قلب دانسته شده ‌است: [امام صادق ع فرمود] إِنَّ الْإِیمَانَ یُشَارِکُ الْإِسْلَامَ وَ لَا یُشَارِکُهُ الْإِسْلَامُ  ، إِنَّ الْإِیمَانَ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَ الْإِسْلَامَ مَا عَلَیْهِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ حَقْنُ الدِّمَاءِ[ایمان شریک اسلام است، ولی اسلام شریک آن نیست. ایمان آن است که در دل نشیند و اسلام آن است که ازدواج و اِرث و محفوظ‌ بودن خون بر آن است] + (اَلکافِی، ج۳، ص۷۳)، -  الْإِیمَانُ‏ فِی‏ الْقَلْبِ‏ وَ الْیَقِینُ خَطَرَاتُُ [ایمان در دل و قلب استوار است ولی یقین به نحو خُطورات و الهامات می باشد و به اصطلاح یقین شامل هر کسی نمی شود] (اَلمَحاسِن، ج۱، ص۲۴۹)، «الاِسْلامُ عَلانِیَةٌ وَ الاِیْمانُ فِى الْقَلْبِ . (مَجمَعُ ‏البَیان، ج ۹، ص ۲۰۸، مُسنَد اَحمَد، ج۳، ص۱۳۴)

4- اگر عمل جزء ایمان است، فَالکُلُّ یَنتَفِی بِانتِفاءِ الجُزءِ و این دیدگاه، یادآور مسلک تکفیری خوارج و آثار شوم آنها در تاریخ اسلام است. خروج عمل از حقیقت ایمان، به‌معنای بی‌اهمیتی عمل نیست چنانکه مُرجِئَه می‌پنداشتند [مُرجِئَه معتقد بودند که ایمان به تنهایی کافی است و نیازی به عمل و عبادت نیست و امروزه نیز گاهی چنین افکاری مشاهده می شود !!!] ؛ بلکه عمل اَنحاء مختلفی از ارتباط را -اعمّ از اثر و مُؤثِّر و…- با ایمان می‌تواند داشته‌باشد. باید توجه داشت که هر ارتباطی را که میان ایمان و عمل برقرار نمودیم ، پیکره خارجی عمل ، مُبرِز، مُحرِز و کاشف از حقیقت ایمان نخواهد بود ؛ چرا که روح عمل ، نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و آشیانه آن نیز قلب است و خَلق را بدان جا بار نیست. [پس ما نباید تفتیش عقائد کنیم !! به عبارت دیگر ما مأمور کشف باطن و عقائد افراد در جامعه نیستیم] همچنین پوشیده نیست که در متون دینی، ایمان، مشترک لفظی است و آنچه مراد ماست حقیقت ایمان است که مَقُول به تشکیک بوده و در راستای اَنحاء ارتباط میان ایمان و عمل که پیشتر گذشت، عمل ، به‌ انضمام روحش ، می‌تواند مُقوِّی و مُضَعِّف ایمان باشد «إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ» (۱۰ فاطر)

۵- از باب تأیید [که ایمان امر قلبی و جدای از عمل است]، ذیلاً به کلام دو تن از عالمان مُحقِّق و مُدقِّق اشاره می‌شود:

أ. مُحقِّق اصفهانی: فَالأِیمانُ المُوجِبُ لِلخُلُودِ فِی النَّعیمِ وَ الکُفرُ المُوجِبِ لِلخُلُودِ فِی الجَحیمِ هَیئَةُُ راسِخَةُُ فِی النَّفسِ إِمّا نُورانِیَّةُُ أَو ظُلمانِیَّةُُ، وَ قَد وَرَدَ التَّعبیرُ عَنهُما بِالنُّورِ وَ الظُّلمَةِ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ وَ الکَلِماتِ کَما وَرَدَ التَّصریحُ بِأَنَّ الإِیمانَ أَمرُُ قَلبِیُُّ فِی الآیاتِ وَ الرِّوایاتِ ، فَکَذا ما یُقابِلُهُ وَ هُوَ الکُفرُ ، وَ إِلّا فَلا یُقابَلُ بَینَ فِعلِ القَلبِ وَ فِعلِ اللِّسانِ . وَ المُحَقَّقُ عِندَ أَهلِ التَّحقیقِ أَنَّ هذَا الأَمرَ القَلبِیَّ هُوَ المُعَبَّرُ عَنهُ بِالعِلم‏ِ وَ المَعرِفَةِ وَ الأِعتِقادِ وَ التَّصدیقِ لِما مَرَّ مِن أَنَّ الأِرتِباطَ بِالرَّبطِ العِلمِیِّ یُصَحِّحُ صِدقَ عَقدِ القَلبِ عَلَیهِ ، وَ لِذا شاعَ التَّعبیرُ عَنِ العِلمِ بِالأِعتِقادِ وَ کَذا قَد عَرَفتَ أَنَّ مُقَوِّمَ العِلمِ الحَقیقِیِّ هُوَ التَّصدیقُ الجِدِّیُّ القَلبِیُّ . (نِهایَةُ الدِّرایَةِ فِی شَرحِ الکِفایَةِ، ج‏۳، ص: ۴۰۵-۴۰۴)

ب. علامه طباطبائی: فَمُجَرَّدُ العِلمِ بِالشَّی‏ءِ وَ الجَزمِ بِکَونِهِ حَقّاََ لا یَکفِی فِی حُصُولِ الإِیمانِ وَ اتِّصافِ مَن حَصَلَ لَهُ بِهِ، بَل لابُدَّ مِنَ الأِلتِزامِ بِمُقتَضاهُ وَ عَقدِ القَلبِ عَلَى «مُؤَدّاهُ»‏… وَ مِن هُنا یَظهَرُ أَیضاََ بُطلانُ ما قِیلَ : إِنَّ الإیمانَ هُوَ العَمَلُ ، وَ ذلِکَ لِأَنَّ العَمَلَ یُجامِعُ النِّفاقَ فَالمُنافِقُ لَهُ عَمَلُُ وَ رُبَما کانَ مِمَّن ظَهَرَ لَهُ الحَقُّ ظُهُوراََ عِلمِیّاََ وَ لا إِیمانَ لَهُ عَلَى أَیِّ حالِِ . [وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ . و با آن كه در دل به آن يقين داشتند، از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند، پس بنگر كه فرجام تبهكاران چگونه است ؟  نمل آیه 14] (اَلمیزانُ فِی تَفسیرِالقُرآنِ، ج‏۱۸، ص۲۵۹)

۲- استاد فاضل لنکرانی: سؤال این است که بر فرض قلبی بودن ایمان و کفر، چه دلیلی وجود دارد بر این که امر قلبی نمی‌تواند معیار و شاخصی برای برخورداری حقوق شهروندی باشد؟ به چه دلیل بین مُؤمن و کافر در این امور تفاوتی نیست؟

پاسخ: براساس مقدماتی که پیشتر گذشت، ایمان، امری قلبی است و خلق را بدان‌جا بار نیست «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» و با توجه بدان که ارزش اعمال به روح آن یعنی نیت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ» و نیت نیز امری قلبی است، خلق را امکان آن نیست که بر اساس پیکره ظاهری اعمال، نَقبی به ضمیر دیگران زند و به داوری و سنجش ایمان آنان نشیند و به‌ حسب آن به توزیع حقوق پردازد. بر توزیع حقوق بر مبنای ایمان – به توهّم امکان سنجش آن- اثری جز منافق‌پروری و تَعَسُّر تحقّق نیّات خالص ، مترتب نیست وَ هُوَ کَما تَری! تقوا نیز به‌سان ایمان، امری قلبی و جَنانی است و زمام محاسبه آن منحصراً در دست خداوند است، چنانکه علامه طباطبائی می‌فرماید: قال تعالى: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ . حُجُرات آیه13» وَ التَّقوَى حِسابُهُ عَلَى اللهِ لَیسَ لِأَحَدِِ أَن یَستَعلِیَ بِهِ عَلَى أَحَدِِ فَلا فَخرَ لِأَحَدِِ عَلَى أَحَدِِ بِشَیءِِ لِأَنَّهُ إِن کانَ أَمراََ دُنیَوِیّاً فَلا مَزِیَّةَ لِأَمرِِ دُنیَوِیِِّ ، وَ لا قَدرَ إِلّا لِلدِّینِ ، وَ إِنَ کانَ أَمراً اُخرَوِیّاً فَأَمرُهُ إِلَى اللهِ سُبحانَهُ ، وَ عَلَى الجُملَةِ لا یَبقَى لِلإِنسانِ المُتَلَبِّسِ بِهذِهِ النِّعمَةِ أَعنِی اَلمِلکَ فِی نَظَرِ رَجُلِِ مُسلِمِِ إِلّا تَحَمُّلُ الجُهدِ وَ مَشَقَّةُ التَّقَلُّد ِ وَ الأَعباءِ  . نَعَم لهُ عِندَ رَبِّهِ عَظیمُ الأَجرِ وَ مَزیدُ الثَّوابِ أِن لازَمَ صِراطَ العدلِ وَ التَّقوَى. (المیزان، ج۳، ص158 قسمت بحث علمی در باره مُلک و سلطنت) لکِنَّ المُجتَمَعَ الإِسلامِیَِّ مُجتَمَعُُ مُتَشابِهُ الأَجزاءِ لاتَقَدُّمَ فِیها لِلبَعضِ عَلَى البَعضِ وَ لا تَفاضُلَ وَ لا تَفاخُرَ وَ لا کَرامَةَ وَ إِنَّمَا التَّفاوُتَ الَّذِی تَستَدعِیهِ القَریحَةُ الإِنسانِیَّةُِ وَ لا تَسکُتُ عَنهُ إِنَّما هُوَ فِی التَّقوَى وَ أَمرُهُ إِلَى اللهِ سُبحانَهُ لا إِلَى النّاسِ قالَ تَعالَى: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ» (همان، ج۴، ص۱۲۴)

کس نمی‌داند در این بحر عمیق  – سنگریزه قُرب دارد یا عقیق

۳- استاد فاضل لنکرانی: آیا به واقع، دوران تقسیم انسان‌ها به مؤمن و کافر گذشته است؟ این ادعا نیز با آیات متعددی از قرآن کریم مخالف بوده و سازگار نیست؛ آیاتی نظیر: «لا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنین -آل عمران آیه 28»، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ-نساء آیه 144»، «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ- مائده آیه51» - «وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً- نساء آیه 141» آیا می‌توان گفت این آیات به زمان نزول و صدر اسلام اختصاص دارد؟ این نظر با ظاهر این آیات که در آنها کلمه «لَنْ» آمده و بر نفی ابد دلالت دارد و نیز با جاودانه و خالد بودن قرآن منافات دارد. بر اساس این آیات، مؤمنان در هیچ زمانی حق ندارند کافران را به عنوان «سرپرست خود» برگزینند. بنابراین، دوران تقسیم انسان‌ها به مؤمن و کافر نگذشته است. در غیر این صورت، اگر دوران تقسیم گذشته باشد و در برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی بین مؤمن و کافر نباشد، دیگر فرق نمی‌کند چه کسی در رأس حکومت یا در مَناصِب مهم حکومتی و قدرت باشد؛ مسلمان و کافر، بر اساس حق انتخاب شدن، در این جهت یکسان هستند. به طور قطع، التزام به چنین مطلبی ممکن نیست.

پاسخ: ناقد به‌سبب اجمالی که در لفظ «اولیاء»، در سه آیه اول هست و مهمتر اینکه [دو آیه از سه آیه مذکور] مشتمل بر «خطاب» می‌باشند که این مسأله -با وجود مَباحِث مناقشه برانگیزی چون اختصاص خطاب به مُشافَهین، قاعده اشتراک، قضیه خارجیه و… که در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت- استدلال به آن ها [آیات سه گانه مزبور] را با دست‌انداز مواجه می‌سازد، از قوّت دلالت آیه چهارم که مُشتَهَر به آیه نفی سبیل است، برای مدّعای خویش بهره می‌برد؛ اما این آیه دلالتی بر مُدّعای ناقد ندارد و چنانچه بتوانیم این را اثبات کنیم، آیه توانایی تبیین و پرتوافکنی بر سه آیه ابتدایی را هم نخواهد داشت . [در رابطه با آیه نَفی سَبیل باید به دو نکته زیر توجه شود :]

۱- احتمالات متعددی درباره این فقره [وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً] مطرح است از جمله: مراد از سَبیل، سُلطه است یا حُجّت [دلیل و برهان]؟ هریک در دنیا یا آخرت؟ سُلطه تشریعی یا تکوینی؟ در مقام اِخبار یا اِنشاء؟

۲- عبارت «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء آیه 141) که به‌عنوان مهمترین مُستند «قاعده‌ نفی سبیل» ذکر می‌شود، معطوف به عبارت «فَاللهُ‌ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» بوده و به قرینه سیاق، ظهور در نفی سبیل (سُلطه یا حُجّت) در آخرت دارد «وَ قَد تَقَدَّمَ أَنَّ ظاهِرَ السِّیاقِ هُوَ الآخِرَةُ» (اَلمیزان، ج۵، ص۱۲۱) و روایتِ ذیل ،  مُؤیّد این معناست : عََن عَلِیِّ بنِ اَبِی‌طالِبِِ (عَلَیهِ السَّلامُ) «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» أی : فِی الآخِرَةِ (تِبیان، ج۳، ۳۶۴ و اَلدُّرُّ المَنثُور، ج۲، ص۷۱۸) .

روایتی نیز مُؤید اراده حجت [دلیل و برهان] از سَبیل است: وَ اَمّا قَولُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» فَأِنَّهُ یَقُولُ : لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِکافِرِِ عَلَی مُؤمِنِِ حُجَّةََ وَ لَقَد أَخبَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَن کُفارِِ قَتَلُوا النَّبیّینَ بِغَیرِ الحَقِّ وَ مَعَ قَتلِهِم اِیّاهُم لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لَهُم عَلَی اَنبِیاءِهِم سَبیلاََ مِن طَریقِ الحُجَّةِ. (عُیُونُ اَخبارِ الرِّضا (ع)، ج۲، ص ۲۰۳) .

در باب روایات فوق الذِّکر دو نکته قابل ذکر است:

أ. این روایات ظهور در تفسیرِ مُراد استعمالی  از آیه [آیه نفی سَبیل : «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»] دارد [و به عبارت دیگر طبق این روایات  ، مراد استعمالی آیه همان نفی سَبیل به نحو سلطنت در آخرت و یا به نحو نفی حُجّت است  و حمل آن ها [این روایات] بر مجرد جَری [و تطبیق] ، خلاف ظاهر است.

ب. سند این روایات هرچند تمام نیست، اما مُؤیّدی است برای فهم آن فِقْرَه در سیاق آیه . [که مراد از نفی سَبیل ، نفی سَبیل در آخرت و یا نفی سَبیل به معنای حُجّت است] .

ج. ظهور این فِقْرَه [«وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ‌ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»] در نفی سُلطه کفار بر مسلمین در آخرت و یا نفی حجّت ، مانع از تلقّی آن به‌ مثابه مُستند قاعده‌ای فقهی و ترتّب آثار فقهی بر آن می‌باشد.

۳- ظاهرا نخستین شخصی که بر این آیه [آیه نفی سبیل] آثار فقهی بار نموده‌، جناب شافعی است: وَ لِلشَّافِعِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ مَسَائِلُ : مِنْهَا أَنَّ الْکَافِرَ إِذَا اسْتَوْلَى عَلَى مَالِ الْمُسْلِمِ وَ أَحْرَزَهُ بِدَارِ الْحَرْبِ لَمْ یَمْلِکْهُ بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة، وَ مِنْهَا أَنَّ الْکَافِرَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یَشْتَرِیَ عَبْدًا مُسْلِمًا بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة، وَ مِنْهَا أَنَّ الْمُسْلِمَ لَا یُقْتَلُ بِالذِّمِّیِّ بِدَلَالَهِ هَذِهِ الْآیَة. (مَفاتیحُ الغَیب، ج۱۱، ص۲۴۸) .

دامنه قاعده فقهی نفی سَبیل تا جایی پیش رفته‌است که معتقد بودند اهل ذِمَّه  [کفاری که در ذمّه و تعهد و پناه حکومت اسلامی است] نباید سوار اسب شوند [عِناقاََ یعنی در حالی که عُنُق و گردن اسب را در حین سوار بودن در اختیار گرفته باشد و شتابان و سریع حرکت کند . هِجاناََ یعنی در حالی که سوار بر اسب اصیل و نجیب و نیکو و تیزرو شده باشد] اما می‌توانند سوار الاغ و قاطر شوند !! : أَنْ یُمْنَعُوا مِنْ رُکُوبِ الْخَیْلِ عِنَاقًا وَ هِجَانًا وَ لَا یُمْنَعُوا مِنْ رُکُوبِ الْبِغَالِ وَالْحَمِیرِ (اَلأَحکامُ السُّلطانیه، ص145)  و یا خانه آنها نباید مرتفع‌تر از خانه مسلمین و یا حتی مساوی آن باشد: لَا یَعْلُوا عَلَى الْمُسْلِمِینَ فِی الْأَبْنِیَةِ ( (اَلأَحکامُ السُّلطانیه، ص145))  فَکُلُّ ما یَستَجِدُهُ الذِّمِّیُّ، لا یَجُوزُ أَن یَعلُو بِهِ عَلَى المُسلِمینَ مِن مُجاوِریه (شَرایِعُ الأِسلام، ج۱، ص۲۵۳) فَلَیسَ لَهُ أَن یَعلُوا عَلَى بِناءِ المُسلِمینَ لِقَولِهِ (عَلَيهِ السَّلامُ) : اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ. فَإِن ساوَى بِناءَ المُسلِمینَ وَ لَم یَعلُ عَلَیهِ فَعَلَیهِ أَن یَقصُرَهُ عَنهُ، وَ قِیلَ: إِنَّهُ یَجُوزُ ذلِکَ ، وَ الأَوَّلُ أَقوَى ! (اَلمَبسُوط، ج۲، ص۴۶)  و تمام این آثارِ خلافِ کرامتِ آدمی ، مستند به نفی سَبیل و مُرسَله‌ مُجمَله «اَلْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» شده‌است.

۴- بر فرض پذیرش عدم اختصاصِ فِقْرَه نفی سَبیل به مورد آخِرت، کسی که با قرآن مأنوس باشد غافل از این نیست که صِرفا سَبیل کافران بر مؤمنان نفی نشده، بلکه سَبیل مُؤمنان بر کافران نیز نفی شده است: «فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا» (۹۰ نساء) بر این أساس می‌توان از قاعده نفی سَبیل به عنوان اصل ممنوعیت سُلطه پذیری و سُلطه‌جویی اَحَدی بر اَحَدی نام برد که هم عِنان  [همطراز و همردیف] با اصل عدم ولایت [اصل عدم ولایت کسی بر دیگری می باشد مگر اینکه خداوند اجازه دهد] است.

۵- از باب تأیید [ که نفی سَبیل دلالت بر نفى ولایت کافر بر مسلمان نمى‌کند] ، ذیلاً به کلام بعض عالمان اشاره می‌نماییم:

أ. شیخ انصاری: لکِنَّ الأِنصافَ… لَم یَکُن ما ذَکَرُوهُ مِنَ الأَدِلَّةِ [ادلّه قاعده نفی سَبیل و نفی تسلّط کفّار بر مؤمنین و مسلمین که در حدود پنج ، شش دلیل است  :1-   2-   3-   4-   5-  6-  ] خالِیاََ عَنِ الأِشکالِ فِی الدَّلالَةِ [دلالت آیه 141 از نساء بر نفی سَبیل به نحو سلطنت و استیلاء]… وَ اَمَّا الآیَةُ [آیه 141 از نساء که به عنوان یکی از ادلّه قاعده نفی سبیل ذکر می شود] فَبابُ الخَدشَةِ فِیها واسِعُُ : تارَةََ مِن جِهَةِ دَلالَتِها فِی نَفسِها وَ لَو بِقَرینَةِ سِیاقِها [این آیه با « لَنْ» که نفی ابد می کند آغاز شده و با فعل استقبال و مضارع یعنی لَنْ یَجْعَلَ اَللََّهُ همراه است «وَالنَّفیُ فِیها کانَ بِأَداةِ الأِستِقبالِ»و نیز کلمه سَبیل نکره در سیاق نفی است پس این آیه آبی از تخصیص است و معنای عام دارد] اَلآبِی عَنِ التَّخصیصِ [تخصیص به نفی سَبیل به نحو سلطنت و تسلط در دنیا و یا تخصیص بوسیله روایاتی که دال بر این است که سَبیل به معنای حُجّت است]  فَلابُدَّ مِن حَملِها عَلَی مَعنیََ [معنای عام و اعمّ] لا یَتَحَقَّقُ فِیهِ تَخصیصُُ اَو [ حرف «اَو» عطف به تارةََ است : یا اینکه خدشه و اشکال در آن به سبب قرینه ماقبلش است لذا نمی توان نفی سَبیل را به نحو سلطنت و تسلط در دنیا گرفت]  بِقَرینَةِ ما قَبلَها [«فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»] اَلدّالَّةِ عَلَی اِرادَةِ اَنَّ نَفیَ الجَعلِ فِی الآخِرَةِ… وَ تَعمیمُ الحُجَّةِ عَلَی مَعنََی [سَبیل به نحو سلطنت] یَشمُلُ المِلکِیَّةَ وَ تَعمیمُ السَّبیلِ عَلَی وَجهِِ [به معنای حجت] یَشمُلُ الأِحتِجاجَ وَ الأِستیلاءَ[ وَ السَّلطَنَةَ  یعنی سَبیل به معنای حُجّت شامل احتجاج و اسیلاء بشود] لا یَخلُو عَنِ التَّکَلُّفِ . (مَکاسِب، ج۳، ص ۵-۵۸۲)

ب. آقای خویی: وَ قَدِ استُدِلَّ عَلَیهِ [نفی سبیل] فِی بَعضِ الکَلِماتِ [کلمات فقهاء و مُفسِّرین] بِجُملةِِ مِنَ الآیاتِ الکَریمَةِ وَالنُّصوصِ الشَّریفَةِ کَقَولِهِ تَعالَى‌ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اَللََّهُ لِلْکََافِرِینَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً». وَ قَولِهِ (ص): «الْإِسْلَامُ‏ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ».  وَ قَد تَعَرَّضَ شَیخُنَا الأَعظَمُ إِلَى مُناقَشَةِ دَلالَةِ هذِهِ النُّصُوصِ مُفَصَّلاً وَ لَقَد أَجادَ فِیما أَفادَ . فَإِنَّ السَّبیلَ المَنفِیَّ فِی الآیَةِ المُبارَکَةِ إِنَّما هُوَ الحُجَّةُ لا التَّسَلُّطُ [استیلاء و قدرت ظاهری کفار] عَلَیهِ [بر کافر]، وَ لِذا یَثبُتُ لِلکافِرِ السَّلطَنَةُ عَلَى أَجیرِهِ المُسلِمِ ، حَیثُ یَجِبُ عَلَیه تَنفیذُ مَا استَأجَرَهُ عَلَیهِ . وَ عُلُوُّ الإِسلامِ لا یَستَلزِمُ عَدَمَ ثُبُوتِ الوَِلایَةِ لِلکافِرِ عَلَى المُسلِمِ . (مَوسُوعَةُ الخُویی، ج۳۳، ص۲۵۳) .

ج. آقای بحرانی: و أمّا آیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» فَإِنَّ المُرادَ بِالسَّبیلِ المَنفِیِّ إِنَّما هُوَ مِن جِهَةِ الحُجَّةِ وَ الدَّلیلِ ، کَما رُوِیَ عَنِ الرِّضا (عَلَیهِ السَّلامُ) فِی تَفسیرِ الآیَةِ المَذکُورَةِ لا ما تَوَهَّمَهُ أََصحابُنا.[فُقَهاءُنا] (اَلحَدائِقُ النّاضِرةِ، ج۲۳، ص ۲۶۸)

د. علامه طباطبائی: وَ اَمّا قَولُهُ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ» فَمَعناهُ اَنَّ الحُکمَ یَومَئِذِِ لِلمُؤمِنینَ عَلَی الکافِرینَ [یعنی حکم امروز به نفع مُؤمنین و بر ضرر کافرین و نیز منافقین است]، وَ لَن یَنعَکِسُ الأَمرُ اَبَداََ [حکم به نفع کفار و منافقین نیست]، وَ فِیهِ اِیاسُُ لِلمُنافِقینَ اََی : لِیَیئَسَ هؤُلاءِ المُنافِقُونَ فَالغَلَبَةُ لِلمُؤمِنینَ عَلَی الکافِرینَ بِالآخِِرَةِ . (اَلمیزان، ج۵، ص۱۱۶) [معنای آیه نَفی سَبیل، این است که حکم به نفع مؤمنان و علیه کافران است و تا اَبَد نیز چنین خواهد بود تا منافقان برای همیشه از رسیدن به اهداف شوم خود، مأیوس باشند و در همه دوره‌ها ، بِالأَخَرَه فتح و پیروزی از آن مؤمنان و علیه کافران خواهد بود و در قیامت و آخرت نیز غلبه با مؤمنین و مسلمین متعهّد است] .

هـ. آقای شُبَیری زنجانی: شیخ [مرحوم شیخ مرتضی انصاری] مى‌گوید: بنابراین که معناى سَبیل، حُجّت [دلیل و برهان] باشد جز با تکلّف نمى‌توان ملکیّت را یکى از مصادیق آن شمرد .  چون بسیار واضح است که منظور از این کلام که خداوند براى کفار علیه مسلمانان حُجّتى قرار نداده ، اثباتِ حقّانیت دین اسلام و اینکه کفار دلیلى [دلیل و برهانی] ندارند که موجب تضعیف مسلمانان شود مى‌باشد. اما اگر بخواهیم بگوییم منظور این است که کفّار علیه مسلمانان در هیچ موردى و لو در اختلافات مادى حُجّتى ندارند که اقامه کنند، این بسیار غیر عُرفى مى‌نماید. چگونه مى‌توان گفت:  غیر مسلمان حق ندارد براى ملکیّت خود استدلال و از مال خویش دفاع کند؟! امیر المؤمنین (عَلَیهِ السَّلامُ) وقتى خبردار شدند خَلخالى از پاى زن یهودیّه‌اى به ناحق درمى‌آید آن طور متغیر مى‌شوند و از خود عکس العمل نشان مى‌دهند حال چگونه مى‌توان گفت شارع حق احتجاج علیه مسلمان را از آن یهودیّه سلب کرده است!؟ پس نمى‌توان ملکیّت را از مصادیقِ موضوعِ حجّت آوردن شمرد.[یعنی نمی توان با استناد به نفی سَبیل گفت که کافر نمی تواند نسبت به ملکیّت خود احتجاج کند] همچنین بین حجّت آوردن و ملکیّت از نظر عُرف، جامعى به نظر نمى‌رسد لذا اگر بخواهیم بگوییم مالکیت معنایى مستقل از حجت داشته و هر دو جداگانه مصداقى براى سَبیل محسوب مى‌شوند [یعنی سَبیل جامع آن دو باشد] لازمه‌اش این است که براى حجّت و ملکیّت جامعى وجود داشته و «سَبیل» در آن معناى جامع بکار رفته باشد در حالى که عرفاً جامعى براى این دو عنوان به نظر نمى‌رسد و بر فرض که جامع هم مُتصوّر‌ باشد ارادۀ آن خلاف ظاهر روایت است زیرا حضرت در مقام تفسیر آیه [آیه 141 از نساء]، سَبیل را به حُجّت تفسیر نموده‌اند [نه اینکه کلمه سَبیل به معنای حجتی باشد که بواسطه امر جامعی مثل خود سَبیل  شامل ملکیّت هم بشود که تقریبا شبیه دور است. یعنی سَبیل به معنی حجّت و حجّت هم که تحت عنوان سَبیل است به معنای سَبیل باشد تا شامل ملکیّت گردد که این نوعی دور است و دور هم باطل است] حال اگر بگوییم معناى آن تنها حجت نیست بلکه عنوانى[سَبیل به معنای سلطنت] که قدر مشترک میان حُجّت و عنوانى دیگر [ملکیّت] است مى‌باشد مرتکب خلاف ظاهر شده‌ایم [ظاهر روایت نشان می دهد که سَبیل به معنای حجت است نه اینکه سَبیل به معنای حجتی باشد که بواسطه امر جامعی مثل خود سَبیل به معنی سلطنت شامل ملکیّت هم بشود!!] . بنابراین حمل حجت بر معنایى [سَبیل به معنای سلطنت] که جامع میان آن [حجت] و ملکیّت باشد باعث تکلّف است. خلاصه اینکه، شیخ در کلامش به دفاع مِفتاحُ الکَرامَه از دلالت آیه [آیه نفی سَبیل] بر مسأله مورد بحث [نفى ولایت و سلطنت کافر بر مسلمان]  توجه داشته و آن را رد نموده و بیانش مختار آقاى بُجنوردى [مرحوم آیت الله سید حسن موسوی بُجنُوردی صاحب کتاب «اَلقَواعِدُ الفِقهِیَّة» که 7 جلد است] را هم مخدوش مى‌سازد . نتیجه اینکه، آیه «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» دلالت بر نفى ولایت کافر بر مسلمان نمى‌کند. (کتاب نِکاح، ج۱۲، ص-۴۳۵۷) .[ضمنا باید توجه داشت که آیت الله سید موسی شُبیری زنجانی در ادامه مطالبی که از مرحوم شیخ انصاری نقل نمودند این نکته مهم را یادآور شدند که : (عمده دلیل بر عدم ولایت کافر بر مسلمان اجماع بین عامه و خاصه است و این مسئله جزء اصول مسائل و از مسائل کثیر الابتلاء است نه یک مسئله جزئی و تفریعی، و اجماع فقها در مسائل اصولی که منتهی به زمان معصوم علیه السلام شود چه مدرکی و چه غیر مدرکی اگر خلاف آن نرسیده باشد حجت است)] .

 

4- استاد فاضل لنکرانی: مطلب اوّل این که مطابق سخن ایشان [استاد سید مصطفی مُحقِّق داماد] جهاد با کفار بی‌معنا است و تنها اگر گروهی حمله کردند ـ خواه مسلمان باشند و خواه کافر ـ باید مقابل آنها ایستاد و دفاع کرد… این سخن نیز صِرف ادّعا است و دلیلی بر آن اقامه نکرده‌اند. سؤال این است که به چه دلیل و بر اساس کدام روایت و دلیلی، آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(سوره بقره آیه 193) به مسلمانان صدر اسلام و کفار همان زمان اختصاص دارد؟ «کُتِبَ عَلَیکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ»؛ تعبیر کراهت و ناخوشایندی تنها درباره جهاد آمده است؛ و به یقین، حکمی که به صورت قضیه حقیقیه در این آیه بیان شده است، وجوب جهاد ابتدایی است، وگرنه جهاد دفاعی و وجوب آن نیاز به صدور حکم ندارد؛ هر عاقلی می‌گوید انسان باید از خود دفاع کند. بنابراین، جهادی که جزء فروع دین است، جهاد ابتدایی است. ضمن آن که مطابق مبنای حضرت امام خمینی «ره» و پذیرش نظریه خطابات قانونیه، اشکال ادعای ایشان روشن‌تر است؛ چرا که بر اساس این نظریه، خطابات قرآن کریم به صورت قانونی بوده و مخاطب خاصّی برای آیات نیست؛ یعنی حتی افراد موجود در زمان نزول آیه و مسلمانان صدر اسلام نیز بِالخُصوص متوجه خطاب آیه شریفه نیستند و بلکه آنها یکی از مصادیق موضوع هستند. مقتضای قاعده اشتراک در تکلیف ـ که به اجماع فقها ثابت بوده و در سراسر فقه جاری است ـ این است که اگر حکمی در اسلام برای مسلمانان زمان صدور آیات ثابت شد، آن حکم شامل همه مسلمانان ‌شده و در آن شریک هستند؛ حتی آنان که در زمان صدور حکم، وجود نداشته‌اند [معدومین و آیندگان] . حال، آیا ایشان این قاعده که می‌توان گفت فقه مبتنی بر آن است را کنار می‌گذارد؟ به یقین آیات جهاد ابتدایی عمومیّت دارد و به مسلمانان صدر اسلام اختصاص ندارد.

پاسخ:

۱- از جمله اشکالات عمده‌ای که در استنباط احکام از متون دینی وجود دارد، تقطیع آیات و روایات مُصدَّر به صدر و مُذیَّل به ذیل و تمسک به اطلاق و عموم آن عبارات مُقَطَّعه می‌باشد و این اشکال منجر به سوء استنباط‌ های متعددی شده که احصاء آن از توان برون است و ظاهرا مهمترین داعی مرحوم آقای بروجردی برای پروژه جامع احادیث الشّیعه، رفع همین نقیصه سیستماتیک بوده‌است. از اوّلیاتِ دانشِ تفسیرِ متن، توجه به قرائن حالیه و مقالیه است. بسیاری، به‌حق، گله‌مندند که در فرآیند استنباط، آنچنان که باید، عنایتی به قرائن حالیه و عنصر زمان و مکان و مطالعات تاریخی نمی‌شود و خودم نیز بر این باورم که چنانچه کسی در این عصر، بدون مطالعه حداقل «اَلمُفَصَّلُ فِی تاریِخِ العَرَبِ قَبلَ الإِسلامِ» آقای جواد عَلِی ، استنباط کند، تجرّی نموده‌است؛ اما آنچه اینجا محل بحث بنده است، غفلت از قرائن مقالیه و لفظیه مُتّصله -فضلاً عن المُنفصله- می‌باشد که فحص از آن به‌مراتب آسان‌تر از قرائن حالیه است؛ مع‌هذا با تمسک به اصول لفظیه‌ای که عقلاء از بعض آن ها یا موارد کاربست‌شان استبراء می‌کنند، نسبت به فحص کافی و استفراغ وُسع، رفع تکلیف صورت می‌گیرد.

۲- برای فهم صحیح فقره «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(بقره آیه 193) لازم است به آیات پیشین (آیات ۱۹۴- ۱۹۰ بقره) و نقش آن در انعقاد ظهور ، عنایت شود. بر اساس مقدمه اول، تقطیع عبارات و تمسک به اطلاق و عموم آن و تلقّی آن به‌مثابه قضیه حقیقه، از منظر دانش تفسیر متن، خطایی بنیادین است. [وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ‌ (بقره آیه 190)+ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ‌ (بقره آیه 191)+فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‌ (بقره آیه 192)+وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ‌ (بقره آیه 193) +الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ‌ (بقره آیه 194)]

۳- این آیات با خطاب آغاز شده است و خطاب، فی‌نفسه، اختصاص به حضور [مُشافَهین و مخاطَبین در جلسه خطاب] دارد و شامل غائبینِ موجود [موجود در عصر حضور] نمی‌شود، فَضلاً عَنِ المَعدُومین [و آیندگان] ؛ مگر به وساطت قاعده اشتراک تکلیف میان مُشافَهین و غیر مُشافَهین/ حاضرین و غائبینِ موجود و معدومین [آیندگان] .

۴- قاعده اشتراک، دلیلی جز اجماع ندارد (مُستَمسَکُ العُروَة ج۵، ص۳۷۱ و مُستَنَدُ العُروَة(اَلصَّلاة)، ج۳، ص۴۲۲) و سایر ادلّه آن مخدوش است؛ به‌عنوان مثال روایت معروف «حَلالُ مُحمَّدِِ حَلالُُ…» سنداً محل تأمل است و دلالةََ نیز ظهور در قاعده اشتراک ندارد و بنده در تحقیق در دست انتشاری تفصیلاً این مطلب را بیان نموده‌ام. کسانی که این روایت را مستند قاعده اشتراک قرار داده‌اند (محمد فاضل لنکرانی، اَلقَواعِدُ الفِقهیَّة، ج۱، ص۳۰۲) مرتکب همان خطای بنیادین تقطیع و عدم توجه به صدر و ذیل عبارات شده‌اند که تفصیل آن پیشتر گذشت.

۵- اصل حُجیّت اجماع در چنین مسائلی و نیز وقوع آن محل تأمل می‌باشد. (اَلفَوائِدُ الحائِرِیَّة، ۱۵۵-۱۵۴) بر این أساس است که برخی چنین قاعده‌ای [قاعده اشتراک در تکلیف] را محلّ تأمل می‌دانند. (مَوسُوعَةُ الخُویی، ج۱۴، ص۱۵۴ و مُستَمسَکُ العُروَة، ج۵، ص۵۸۰)

۶- بر فرض پذیرش حُجیّت و تحقق اجماع در این مسأله، پوشیده نیست که اجماع، دلیل لُبّی است که عند الشک اخذ به قدر مُتیقّن می‌شود؛ لذا شک در اتحاد مُشافَه و غیر مُشافَه، سِنخاً و صِنفاً و احتمال مدخلیت وصفی [مثل معاصرت و حضور و مُشافَه بودن] در حکم (کَما نَحنُ فِیه)، مانع از جریان قاعده اشتراک خواهد بود. (کِتابُ الصَّلاة (لِلنّائِینی)؛ ج۲، ص۱۳۶ و فَوائِدُ الأُصُولِ ، ج۲، ص۵۴۹) همچنین در مسأله خلافِ اجماعِ جهادِ ابتدایی در زمان غیبت، قاعده اشتراک که مستند آن اجماع است جاری نخواهد. [چون لازمه اش تعارُض دو اجماع یعنی اجماع بر عدم جهاد ابتدایی در عصر غیبت و اجماع بر قاعده اشتراک بر نکلیف خواهد بود و تَعارَضا تَساقَطا و عِندَ الشَّک نیز اصل عدم اشتراک در تکلیف است] .

۷- بر فرض غَمضِ عین از تمام مشکلات مذکور و پذیرش تمامیّت قاعده اشتراک در ما نحن فیه، لازم به تذکر نیست که این قاعده، حکم را  [وَ قاتِلُوهُمْ] نسبت به مُتعلََّق خویش (مُکلَّفین احکام یعنی مسلمین) تعمیم می‌دهد [که فرضا مسلمینی که در آینده می آیند آنها را هم شامل شود] و نه نسبت به غیر مُتعلَّق خویش (کافران غائب و معدوم)؛ لذا با این قاعده نمی‌توان شمول آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(بقره آیه 193) را نسبت به کافران غائب و معدوم [آینده] اثبات کرد.

۸- شمول دلالت آیه [وَ قاتِلُوهُمْ] بر تمامی کفار [اعمّ از حاضرین و غائبین و معدومین]، موقوف به وساطت الغای خصوصیت می‌باشد که اعتبار آن مشروط به اثبات عدم مدخلیت اوصافی است که کافران حاضر داشته‌اند؛ حال آنکه در این آیات کفار مُتصف به اوصافی شده اند که احتمال مدخلیت آن می‌رود ولو قطع به عدم مدخلیت نباشد؛ اوصافی نظیر فتنه‌انگیزی (که برخی آن را به معنای شکنجه‌گری دانسته‌اند)، پیمان شکنی و شورش‌گری و اخراج از وطن. بر این اساس ما [در عصر غیبت و زمان حاضر] معتقد به بازگشت جهاد ابتدایی به جهاد دفاعی هستیم و آن جهادی که در ذهن ناقد است، غیر مشروع و مخالف منطق قرآن و آیات بسیاری است که وظیفه رسول الله (ص) را چیزی جز ابلاغ نمی‌داند. (۲۰ آل عمران، ۹۹ مائده، ۵۴ نور، ۱۸ عنکبوت، ۸۲ نحل، ۴۸ شوری، ۳۵ نحل و ۲۲-۲۱ غاشیه) پوشیده نیست که معاصرت [هم عصر بودن] نیز وصفی است که الغای آن برای تعمیم حکم، مشروط به اثبات عدم مدخلیت می‌باشد.

۹- تمسک ناقد به قضیه حقیقه نیز نفعی برای مُدَّعیاتش ندارد؛ چون اگر قضیه حقیقیه باشد، بنابر مقدمات فوق ، اطلاقی در آن نیست که جمیع کافران و لو کافران غیر مُقاتِلین مسلمین را شامل شود، بلکه در آن، کافرانِ مُقاتِلینِ مسلمین اخذ شده‌است و چنانچه قضیه خارجیه باشد -کَما هُوَ المُختارُ -  فِی نَفسِه حتی شامل مطلق کافران مُقاتِلینِ مسلمین [در عصر پیامبر «ص»] نیز نمی‌شود.

۱۰- مُقاتَلَه و قِتال که در این آیات آمده، ظهور در فعل طَرَفَینِی دارد؛ لذا لزوم مُقاتَلَه در فرضی است که کافران متصدی جنگ با مسلمانان شده باشند [نه کافران غیر مُقاتِلینِ مُسلمین] و فِقْرَه «اَلَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» نیز دلالت بر مدّعای ما دارد.

۱۱- نظریّه خطابات قانونیّه (تعامل با آیات و روایاتِ فقهی به‌سان متون قانونی) مبتنی بر مغالطه زمان‌پریشی [ناهم زمانی و ناسازگاری تاریخی در مورد وقایع و حوادث و رویدادهای مختلف در زمان های گذشته و حال با توجه به تحوّلات و تغییراتی که در معناها و مفاهیم در طول تاریخ صورت گرفته ] است؛ زیرا این واقعیت که آموزه های فقهی قرآن و روایات در فضایی [صدر اسلام] شکل گرفته‌اند که مفهوم قانون به معنای امروزی آن اصولا وجود نداشته است همسانی آیات و روایات فقهی با متون قانونی به معنای مُدرن آن را نفی می کند. برای اثبات نظریّه خطاب های قانونی اغلب استدلال می شود که بناء و سیره شارع همچون بناء عقلا در قانونگذاری است. وقتی قانون به معنای مُدرن آن از بناهای عقلایی نوپیداست چگونه شارع می‌توانست در فضای نزول قرآن بنایی را ملاک عمل قرار دهد که قرن ها بعد شکل گرفته است؟ [این همان مُغالَطَه زمان پریشی است که یکی از انواع مُغالَطَه ها محسوب می شود] .

۱۲- این استدلال ناقد مبنی بر وجوب جهاد ابتدایی که: «جهاد دفاعی و وجوب آن نیاز به صدور حکم ندارد؛ هر عاقلی می‌گوید انسان باید از خود دفاع کند.» مخدوش است؛ زیرا اولاً زمانی که مسلمانان در موضع ضعف قرار داشتند، مأذون به جهاد دفاعی نبودند؛ بلکه ملزم به خویشتنداری و صبر بودند [أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ«آیه 77 از نساء» - فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ «آیه109 از بقره» - وَ اصْبِرْ عَلى‌ ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا«آیه 10 از مُزَّمِّل»] تا اینکه آیه اذن جهاد نازل شد: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (۳۹ حج). ثانیا جهاد دفاعی منحصر در دفاع مشروع از نفس خویش نیست تا ادعا شود هرکسی قهراً به دفاع از خویش برانگیخته می‌شود؛ بلکه دفاع از مملکت نیز مصداق آن است و چه بسیار افرادی که داعی دفاع، لَو خُلِّیَ وَ طَبعَهُ، در آنها مُنبعث نمی‌شود و مولا به‌ داعی انبعاثِ مکلّف، به جعل امر می‌پردازد.

۵- استاد فاضل لنکرانی: لازمه سخن ایشان آن است که خط بطلانی بر آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ» کشیده شود و گفته شود «إِنَّمَا البَشَرُ إِخوَةُُ»! آیا ایشان به این مطلب ملتزم می‌شود؟ آری، مدارای با همنوع و مراعات انسان‌ها امری است که دین به آن توصیه می‌کند؛ لیکن این به معنای اُخوّت و برادری همه بشر با یکدیگر نیست و بدون تردید این برادری فقط بین مسلمانان است.

پاسخ: آقای خویی نیز در بحث از اَصالةُ الصِّحّه می‌گوید: «وَ أصالةُ الصِّحَّةِ بِهذَا المَعنَی مُختَصَّةُُ بِعَمَلِ المُؤمِنِ، فَلا تَجرِی فِی حَقِّ غَیرِ المُؤمِنِ مِن سائِرِ فِرَقِ المُسلِمینَ فَضلاً عَنِ الکافِرینَ، اِذِ الحَملُ عَلَی الصِّحَّةِ بِهذَا المَعنَی اِنَّما هُوَ مِن حُقُوقِ الأُخُوَّةِِ ، وَ لا اُخُوَّةَ بَینَ المُؤمِنِ وَ غَیرِهِ مِنَ المُسلِمینَ فَضلاً عَنِ الکافِرینَ.» (مِصباحُ الأُصول، ج۲، ص۳۲۲)

به‌نظر می‌رسد چنین استفاده‌ای از آیه«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ» مخدوش است؛ زیرا آیه در مقام حصر صفت [اُخُوّت] در موصوف [مؤمنین] نیست (رابطه اخوّت فقط میان مؤمنان هست) بلکه آیه در مقام حصر موصوف [مؤمنین] در صفت  [اُخُوّت] می باشد (رابطه ای که میان مُؤمنان هست، فقط اُخوّت است)؛ لذا رابطه اُخُوَّت منحصر در میان مؤمنان نیست؛ چنانکه در روایات هست که امیرالمومنین (ع)  شخصی یهودی را هم برادر خطاب کردند: «فَخَرَجَ بِهِ إِلَى يَهُودِيٍّ كَانَ فِي جِيرَانِهِوَ قَالَ لَهُ يَا أَخَا تُبَّعِ الْيَهُودِ وَ اَللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً لَوْ أَقْسَمُوا عَلَيْهِ أَنْ يُحَوِّلَ هَذَا اَلْجِدَارَ ذَهَباً لَفَعَلَ » (بحار الانوار، ج۴۱، ص۲۵۹) .

در نگارش این یادداشت از دروس و مکتوبات استادان گرام آقایان مُحقِّق داماد، سروش مَحَلّاتی، قائینی، نوبهار و جوادی نیز بهره‌ برده‌ام و سپاسگزار آنان هستم. همچنین از دوست و هم‌مباحثه عزیز، آقای علی ولایی متشکرم. «و لله الحمد»

نویسنده: دانیال نمازی؛ طلبه علوم دینی و دانشجوی ارشد حقوق عمومی دانشگاه شهید بهشتی

 



*** اصلاحات و اضافات و توضیحات لازم  و ...  توسّط  :  استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

 

 

 

***تأملی در ابتناء حقوق شهروندی بر ایمان و کفر/ دانیال نمازی+http://ijtihadnet.ir/%d8%aa%d8%a3%d9%85%d9%84%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%a8%d8%aa/ .+ششم مرداد1399 .+شبکه اجتهاد+کلیک کنید .

 

 

 

*** نقدبرنقد+نقدبرنقدجناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=17640 .+پایگاه اندیشوران حوزه .

 

 

 

*** نقدبرنقد+نقدبرنقدجناب آقای دانیال نمازی توسط استاد سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+http://saadat.andishvaran.ir/fa/ShowNote.html?ItemId=17640 .+پایگاه اندیشوران حوزه .

 

 



 

 

 

 


 

 


مطالب مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش